معنی یار با وفای امام علی

حل جدول

یار با وفای امام علی

مالک اشتر


یار با وفای امام علی(ع)

مالك بن الحارث الاشتر العلم المازدي ايشان يكي از ياران با وفاي حضرت بودند كه در هر سه جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب حضرت علي ـ عليه السّلام ـ بودند. ايشان از طرف حضرت مأمور به حكومت مصر شدند.، و در راه مصر توسط مزدوران معاويه ـ لعنة الله عليه ـ مسموم شده و به شهادت رسيدند و در زمان ظهور از ياران حضرت امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ خواهند بود. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در وصف مالك جملات زيبايي فرموده اند، كه برخي از اين جملات را ذكر مي كنيم: مالك چه مالكي، به خدا سوگند چون كوهي بود استوار و بي نظير و چونان صخره اي شكست ناپذير و چونان قله اي غير قابل صعود كه هيچ پرنده اي بر فراز آن اوج نمي گرفت. مالك براي من همان طوري بود كه من براي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودم.


وفای زن

اثری از سامرست موآم


لقب امام علی

حیدر کرار، امیرالمومنین، حیدر، کرار، ابوتراب، اسدالله، ولی‌الله

نام های ایرانی

علی یار

پسرانه، علی (عربی) + یار (فارسی) یاری دهنده علی (ع)

لغت نامه دهخدا

علی یار

علی یار. [ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری، بخش ورزقان، شهرستان اهر. دارای 887 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


یار

یار. (اِ) اعانت کننده. (برهان) (شرفنامه). معین. (دهار). مدد. مددکار. (غیاث اللغات). عون. معاون. ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت. یاور. مدد. ساعد. دستگیر. طرفدار. دستیار. مساعد. ولی. رِدْء:
خرد باد همواره سالار تو
مباد از جهان جز خرد یار تو.
ابوشکور.
و این سه گروه با یکدیگر به حربند و چون دشمنی پدید آید با یکدیگر یار باشند. (حدود العالم).
ترا یار کردارها باد و بس
که باشد به هرجات فریاد رس.
فردوسی.
همی خواستی از یلان زینهار
پیاده بماندی نبودیش یار.
فردوسی.
همیشه جهاندار یار توباد
سر اختر اندر کنار توباد.
فردوسی.
شما را جهان آفرین یار باد
همیشه سربخت بیدار باد.
فردوسی.
همه نیزه بودی به جنگش به چنگ
کمان یار او بود و تیر خدنگ.
فردوسی.
ز استخر مهر آذر پارسی
بیاید به درگاه با یار سی.
فردوسی.
نخواهد به تو بد به آزرم کس
به سختی بود یار و فریادرس.
فردوسی.
از این پس نخواهم فرستاد کس
بدین جنگ یزدان مرا یار بس.
فردوسی.
وز آن پس چنین گفت هر شهریار
که باشد ورا بخت پیروز یار.
فردوسی.
اگر یار خواهی ز درگاه شاه
فرستمت چندانکه خواهی بخواه.
فردوسی.
به هر جایگه یار درویش باش
همی راد بر مردم خویش باش.
فردوسی.
اگر یار باشد جهان آفرین
بخون پدر جویم از کوه کین.
فردوسی.
چو کار آمدم پیش یارم بدی
به هر دانشی غمگسارم بدی.
فردوسی.
که چون بخت پیروز و یاور بود
روا باشد ار یار کمتر بود.
فردوسی.
ز لشکر برون کن سواری هزار
فرامرز راباش در جنگ یار.
فردوسی.
چه گویی کنون چاره ٔ کار چیست
برین جنگ بی تو مرا یار کیست.
فردوسی.
ببین تا به میدان مرا یار کیست
هماورد من روز پیکار کیست.
فردوسی.
چو نیکو بود گردش روزگار
خرد یافته یار و آموزگار.
فردوسی.
مگر باز بینیم دیدار تو
که بادا جهان آفرین یار تو.
فردوسی.
بنزد سیاوش فرستاد یار
چو روئین و چون شیده ٔ نامدار.
فردوسی.
چه گویی تو پاسخ چگونه دهی
که یار تو بادا بهی و مهی.
فردوسی.
از این پس نخواهم بر این یار کس
پسر با برادر مرا یار بس.
فردوسی.
کرا یار باشد سپهر بلند
برو بر ز دشمن نیاید گزند.
فردوسی.
اگر شد همه زیر یک چادریم
به مردی همه یار یکدیگریم.
فردوسی.
چو یارآمد اکنون بجوییم جنگ
گهی با شتابیم گه با درنگ.
فردوسی.
اگر یار باشید با من به جنگ
چو شب تیره گردد نسازم درنگ.
فردوسی.
بینی نیت نیک و دل و مذهب پاکش
و ایزد بود، آن را که چنین خلق بودیار.
فرخی.
هر که را توفیق یار است او بدان خدمت رسد
بخ بر آن کس باد کانکس را بود توفیق یار.
فرخی.
ترا به بوی و به پیرایه هیچ حاجت نیست
چنانکه شاه جهان را گه نبرد به یار.
فرخی.
ضعفا را به همه حالی یار است خدای
یار آن است به هر وقت که یار ضعفاست.
فرخی.
این یافتن ملک به شمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار.
منوچهری.
در ظاهر و در باطن پشت تو بود دولت
در عاجل و در آجل یار تو بود باری.
منوچهری.
از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست
دولت معین اوست، خداوند یار اوست.
منوچهری.
و این ابوالعریان مردی عیار بود از سیستان و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بودند. (تاریخ سیستان).
چو مرد باشد برکار و بخت باشد یار
ز خاک تیره نماید بخلق زرّ عیار...
سوار کش نبود یار اسب راه سپر
بسر درآید و گردد اسیر بخت سوار.
ابوحنیفه اسکافی (از تاریخ بیهقی).
چو لشکر بود اندک و یار بخت
به از بیکران لشکر و کار سخت.
اسدی.
از او خواه استعانت در همه کار
که چون او کس نباشد مر ترا یار.
ناصرخسرو.
گه سیاه آید بر تو فلک داهی
گه ترا مشفق و یاری ده و یار آید.
ناصرخسرو.
رضوان به هشت خلد نیارد سر
صدیقه گر به حشر بود یارش.
ناصرخسرو.
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مدد کارش.
ناصرخسرو.
یقین دانم همی کاین بندگان را
خداوندی است یار و بنده پرور.
ناصرخسرو.
یارند تن و جانت بعلم وعمل اندر
تو غافلی از کار بهین یار و مهین یار.
ناصرخسرو.
با همه حالتی که حیوان راست
مر ترا با سخن خرد یار است.
ناصرخسرو.
مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او
معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب.
مسعودسعد.
کار ساز عالم است و یار دین ایزدی است
دولت او را کارساز و ایزد اورا یار باد.
معزی.
بادش به هرچه روی کند کردگار پشت
بادش به هرچه رای کند شهریار یار.
معزی.
بپیروزی اگر یارش بود خالق سزا باشد
که نشناسم به پیروزی ز خلق اندر جهان یارش.
معزی.
تا دهر بود کار تو پروردن دین باد
و ایزد به همه کار ترا یار و معین باد.
معزی.
پشت دین است او به فضل و هست دولت پشت او
یار خلق است او به عدل و هست خالق یار او.
معزی.
ای یار چو روزگار یار من و تست
بس کس که حسود روزگار من و تست.
معزی.
روزگار و دولت و بخت تو هر سه بر مراد
روزگارت بنده و دولت ندیم و بخت یار.
معزی.
پشت اسلامی همیشه کردگارت باد پشت
یار انصافی همیشه شهریارت باد یار.
معزی.
پشت شریعتی و ترا یادگار پشت
یار حقیقتی و ترا شهریار یار.
معزی.
حال نیکو مال افزون سال فرخ فال سعد
اصل قایم نسل باقی تخت عالی بخت یار.
معزی.
گفت امیرالمؤمنین تا حاضر آید پیش او
دین ایزد را و شرع مصطفی را پشت و یار.
سنائی.
ای گردن احرار به شکر تو گرانبار
تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار.
سنایی.
بدین امید عمری می گذاشتم که... یاری و معینی به دست آرم. (کلیله و دمنه).
وز آن دروغ که گفتم کز آل سامانم
از آل سامان کس نیست در لظی یارم.
سوزنی.
بر چرخ ملک بانو و شاهند مهر و ماه
دین مهر و ماه را ملک العرش با دیار.
خاقانی.
از مدح تو اشعار من رونق فزا در کار من
دولت همیشه یار من با بخت بیدار آمده.
خاقانی.
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد قبول اختیار اوست.
سعدی.
کسی قول دشمن نیارد به دوست
جز آن کس که در دشمنی یار اوست.
سعدی.
- بی یار، بی معین و بی مدد کار و همراه:
براه دین نبی رفت از آن نمی یارم
که راه پرخطر و ما ضعیف و بی یاریم.
ناصرخسرو.
مرا گویی اگر دانا و حری
به یمگان چون نشینی خوار و بی یار.
ناصرخسرو.
جهان را بنا کرد از بهر دانش
خدای جهاندار بی یار و یاور.
ناصرخسرو.
- دستیار، کمک کننده. معین:
باده و شادی و رادی هر سه یکجا زاده اند
این مر آن را پشتوان و آن مر این را دستیار.
مسعودسعد.
خشم و شهوت مار و طاووسنددر ترکیب تو
نفس را آن پایمرد و دیو را این دستیار.
سنایی.
- دولتیار، آن که دولت یار اوست. نیک بخت وتوانگر:
ای ز جاه تو عدل روزافزون
وی ز رای تو ملک دولتیار.
مسعودسعد.
تا ترا یار دولت است بپای
در جهان خدای دولتیار.
سنایی.
- یار آمدن، معین و مدد کار شدن، به یاری آمدن:
مهر است یا زرین صدف خرچنگ را یار آمده
خرچنگ ناپروا زتف پروانه ٔ نار آمده.
خاقانی.
- یار کردن، همدست و موافق کردن: جهودان بر وی (عیسی) گرد آمدند و تدبیر کشتن او کردند و این هردوس الاصغر را با خویشتن یار کردند. (ترجمه ٔ تاریخ بلعمی).
- یاریار، در عبارت زیر از تاریخ بیهقی آمده است و جنبه ٔ تأکید اعتقادی یا خطاب تأکیدی دارد: و آن غلامان سرایی که از ما گریخته بودند به روزگار بورتگین بیامدند و یکدیگر را بگرفتند و آواز دادند که یاریار و حمله کردند بنیرو و کس کس را نایستاد و نظام بگسست از همه جوانب و مردم ما همه روی بگریز نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 626).
- یار و یار، دوست و معین.
|| صاحب. (دهار) (منتهی الارب). رفیق. (نصاب). زوج. (دهار). صحابی. همراه. متفق. پیرو. همدم. ندیم. همنشین.همسر: پیغمبر تافته شد و یاران را گفت چه کنیم. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). ابوالبحتری را بیافت گفت پیغامبر گفت که ترا نکشم و با ابوالبحتری یاری بوداو گفت این یار مرا نیز نکشید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
یار تو زیر خاک مور و مگس
چشم بگشا ببین کنون پیداست.
رودکی.
برترین یاران و نزدیکان همه
نزد او دارم همیشه اندمه.
رودکی.
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و مال.
رودکی.
به بگماز بنشست بمیان باغ
بخورد و به یاران بداد او نفاع.
ابوشکور.
بیارانش بر خلعت افکند نیز
درم داد و دینار و هر گونه چیز.
فردوسی.
جوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود.
فردوسی.
هنوز آن گرانمایه بیدار بود
که با وی به راه اندرون یار بود.
فردوسی.
بدل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه دارم دو یار وفی.
فردوسی.
هم از رزمزن نامداران خویش
از آن پهلوانان و یاران خویش.
فردوسی.
ببستند یارانش یکسر کمر
همیدون به دریا نهادند سر.
فردوسی.
به یارانش گفت آنکه از تیره خاک
برآرد چنین جا بلند از مغاک.
فردوسی.
چهارم خزروان سالار بود
که گفتار او با خرد یار بود.
فردوسی.
بیاورد یاران بهرام را
سواران با زیب خودکام را.
فردوسی.
سرآمد کنون قصه ٔ باربد
مبادا که باشد ترا یار بد.
فردوسی.
به یاران چنین گفت کای سرکشان
شنیده ز تخت بزرگان نشان.
فردوسی.
شب و روز خوردن بدی کار اوی
می و رود و رامشگران یار اوی.
فردوسی.
وزو بر روان محمد درود
به یارانش برهر یکی برفزود.
فردوسی.
عبدالرحمن قوال گفت دیگر روز پراکنده شدند ومن و یارم دزدیده با وی (امیر محمد) برفتیم. (تاریخ بیهقی). او بدان کشته شد و یارانش را دل بشکست. (تاریخ بیهقی ص 109). این طغرل درآمد قبای لعل پوشیده و یار وی قبای فیروزه داشت و به ساقیگری مشغول شدند هر دو ماهروی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). اگر آن معجون ما را بیاموزی تا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد... پیش داشته آید. (تاریخ بیهقی ص 341). یعقوب گفت چرا به من تقرب نکردید چنانکه یارانتان کردند (سه تن از پیران دولت طاهری). (تاریخ بیهقی ص 248).
امت را چون ز آل می ببرد یار
جز به تو یارب زیار بد بکه نالیم.
ناصرخسرو.
گر مسلمانان یاران نبی بودند
من همی نیز مسلمانم و از یارانم.
ناصرخسرو.
یار خرماست بلی خار بر یارش
یار بد عار بوددایم بر یارش.
ناصرخسرو.
آنها همه یاران رسولند و بهشتی
مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر.
ناصرخسرو.
تنها بسیار به از یار بد
یار ترا بس دل هشیارخویش.
ناصرخسرو.
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغه طبع مرا متابع و یار است.
ناصرخسرو.
دو بار سوی مدینه آمدند و یاران پیغامبر علیه السلام ایشان را باز گردانیدند. (مجمل التواریخ والقصص). سال سی و دو بسیاری از یاران پیغامبر بمردند چون عباس بن عبدالمطلب... و عبدالرحمن عوف و... (مجمل التواریخ و القصص).
اندر چمن و گلشن از سوسن و گل خرمن
ما بر گل و بر سوسن تکیه زده با یاران.
معزی.
آنکه زو چاره نیست یارش دان
و آنکه نه یارتست بارش دان.
سنایی.
با رفیقان سفر مقرباشد
بی رفیقان سفر سقر باشد.
پس نکو گفته اند هشیاران
خانه را یار و راه را یاران.
سنایی.
شتربه گفت بیارای ای یار مشفق. (کلیله و دمنه). هیچ یار و قرین چون صلاح نیست. (کلیله و دمنه). لیکن تو از نزدیکان و پیوستگان و یاران می اندیش و اگر وقوف یابند ترا در خشم ملک افکنند. (کلیله و دمنه). گویند دزدی شبی به خانه ٔ توانگری با یاران خود به دزدی رفت. (کلیله و دمنه). آن دو یار من در پس خانه ٔ توایستاده اند تو بر بام خویش رو و بگوی آنچه یار شما می خواهد بدو دهم یانه. (سندبادنامه ص 294).
دمبدم میگذرند از نظر ما یاران
اینقدر دیده نداریم که بر خود نگریم.
خاقانی.
دل نشکنم از عتاب یاری
کو را دل خرده دان ببینم.
خاقانی.
عهد یاران باستانی را
تازه چون بوستان نمی بینم.
خاقانی.
جنس زن یابی و نیابی کس
جنس یاران درد خورده ٔ خویش.
خاقانی.
به بوی دل یار یکرنگ بود
به منزل درنگی که من داشتم.
خاقانی.
یاران به درد من ز من آسیمه سرترند
ایشان چه کرده اند بگو تا من آن کنم.
خاقانی.
نه عیسی داشت از یاران کمینه سوزنی در بر
نه سوزن شبه دجال است یکچشم سپاهانی.
خاقانی.
بغم تازه مرائید شما یار کهن
سراین یار غم عمرشکر بگشائید.
خاقانی.
دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی.
خاقانی.
کرده چار ارکان او از هفت طوق شش جهت
چار ارکانش ز یاران چاراقران آمده.
خاقانی.
و یارو دعاگوی صدر امام و حبر همام علاءالدین مجدالاسلام...هنوز امروز آنجا به درس... مشغول است. (راحهالصدور راوندی).
یار مساعد به گه ناخوشی
دام کشی کردنه دامن کشی.
نظامی.
رد سفرش مونس و یار آمده
چند شبانروز بکار آمده.
نظامی.
من به وقت چاشت در راه آمدم
با رفیق خود سوی شاه آمدم
با من از بهر تو خرگوشی دگر
جفت و همره کرده بودند آن نفر...
لابه کردیمش بسی سودی نکرد
یار من بستد مرا بگذاشت فرد.
مولوی.
هست تنهایی به از یاران بد
نیک با بد چون نشیند بد شود.
مولوی.
که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر. (گلستان). تا حدیث زلت یاران در میان آمد. (گلستان سعدی). درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیم یاری بدزدید. (گلستان سعدی). جهان بر تو تنگ شده بودکه دزدی نکردی الا از خانه ٔ چنین یاری. (گلستان سعدی).
مر استاد را گفتم ای پرخرد
فلان یار بر من حسد می برد.
سعدی.
چو بینی که یاران نباشند یار
هزیمت ز میدان غنیمت شمار.
سعدی.
بدو گفتم ای یار فرخنده خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی.
سعدی.
عید است و موسم گل و یاران در انتظار
ساقی بروی شاه ببین ماه و می بیار.
حافظ.
دلی همدردو یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود.
حافظ.
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره ٔ یاری گیرند.
حافظ.
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی گیرد.
حافظ.
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کزوی وقت میخواران خوش است.
حافظ.
- چاریار و چهاریار، کنایه از چهار تن از یاران حضرت محمد (ص) که عبارتند از ابوبکر، عمر، عثمان و علی:
ای آن که چار یار گویی
من بانو بدین خلاف یارم.
ناصرخسرو.
کان دین را مایه ای همچون بدن را پنج حس
لشکری مر ملک عزرا چون نبی را چار یار.
سنایی.
چار یار مصطفی را مقتدا دار و بدان
ملک او را هست نوبت پنج نوبت زن چهار.
سنایی.
پیشت آرم چار یارش را شفیع
کز هدی شان عز والا دیده ام.
خاقانی.
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا.
خاقانی.
- یار غار، کنایه از یارصادق چرا که پیغمبر علیه الصلوه و السلام وقتی از مکه به اراده ٔ هجرت برآمدند به راه در میان غاری سه روز متواری بودند حضرت صدیق (ص) همراه بودند از این جهت یار غار کنایه از یار صادق است. (غیاث اللغات) (آنندراج):
از اعتقاد پاک بود در دلش دو چیز
تحقیق مرد خندق و تصدیق یار غار.
معزی.
- || کنایه از دوستی سخت گستاخ و یگانه.
دوست یکدل. یار جانی. یار موافق:
یار جهان گر چه تنگ و تار شده ست
عقل بسنده ست یار غار مرا.
ناصرخسرو.
من آگاه گشتستم از غدر و غورش
چگونه بوم زین سپس یار غارش.
ناصرخسرو.
چون تو از ابلهان گزینی یار
یار غار تو عار باشدعار.
سنایی.
آری ز زخم ماری ابوبکر صبر کرد
تا لاجرم وزیر نبی گشت و یار غار.
سنایی.
کی بترسد ز زخم مار آنکو
خویشتن یار غار خواهد کرد.
سنایی.
گردون نپذیرد فساد و نقصان
تا قدر ترا یار غار باشد.
انوری.
بر در کس عنکبوت جور هرگز
کی تند تا عدل باشد یار غارت.
انوری.
گر عشق ز انوری درآموزی
حقا که به کفر یار غار آیی.
انوری.
تا مرا عشق یار غار افتاد
پای من در دهان مار افتاد.
خاقانی.
رقیب آمد که بیرونش کنم مژگان بر ابرو زد
که این مایه ندانی تو که ما را یار غارست این.
خاقانی.
من نبودم بیدل و یار اینچنین
هم دلی هم یار غاری داشتم.
خاقانی.
به یار محرم غار و به میر صاحب دلق
به پیر کشته ٔ غوغا به شیر شرزه ٔ غاب.
خاقانی.
مهدی امت توئی ز آنکه به معنی ترا
عزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار.
خاقانی.
خانه ٔ بام آسمان که سینه ٔ من بود
قفل غمش هجر یار غار برافکند.
خاقانی.
بر غار تو غم خورم که یاری
چون غم نخورم که یار غاری.
نظامی.
شاه را غار پرده دار شده
و او هم آغوش یار غار شده.
نظامی.
داده بقلم قرار دولت
تیغ آمده یار غار دولت.
نظامی.
گر نشوی آشنای او تو در این غار
غرقه شوی بوی یار غار نیابی.
عطار.
ترک کار فرید از آن گفتم
تا شوم فرد و یار غار تو من.
عطار.
هرجا روی و آیی همراه تو سعادت
هرجا مقام سازی اقبال یار غارت.
کمال اسماعیل.
کاین حروف واسطه ای یار غار
پیش و اصل خار باشد خارخار.
مولوی.
به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد.
سعدی.
ای یار غار سید و صدیق و راهبر
مجموعه ٔ فضایل و گنجینه ٔ صفا.
سعدی.
اول به وجود ثانی اثنین
صدیق که بود یار غارت.
سلمان ساوجی.
- امثال:
تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد.
(امثال و حکم ج 4 ص 540).
تو نباشی یار من خدا بسازد کار من. (امثال و حکم ج 1 ص 567).
خانه را یار و راه را یاران.
سنایی.
هزار از بهر می خوردن بود یار
یکی را بهر غم خوردن نگهدار.
(امثال و حکم ج 4 ص 1975).
یاد یاران یاررا میمون بود.
مولوی (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2025).
یار آن باشد که انده یار کشد.
عبدالواسع جبلی (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2025).
یار آن باشد که در بلا یار بود.
سعدی (امثال و حکم ج 4 ص 2025).
یاران را یاران شناسند.
(امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2025).
یاران را یاران فروشند یا یاران یاران را فروشند. (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
یاران همه بدینند من هم به دین یاران.
سعدی (امثال و حکم ج 4 ص 2026).
یار از خیال یار قوت می گیرد.
(فیه مافیه) (امثال و حکم ج 4 ص 2026).
یار باقی صحبت باقی.
(امثال و حکم ج 4 ص 2026)
(الباقی عندالتلاقی).
یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشن است.
سنایی (امثال و حکم ج 4 ص 2026).
یار بد بدتر بود از مار بد.
مولوی.
یار را هم یار هست از یار یار اندیشه کن.
یار شاطر باش نه بار خاطر. (امثال و حکم ج 4 ص 2029).
یار شو خلق را و یاری بین.
اوحدی (امثال و حکم ج 4 ص 2029).
یار غالب باش تا غالب شوی.
مولوی (امثال و حکم ج 4 ص 2029).
یار قدیم اسب زین کرده است.
(جامع التمثیل).
یار کار افتاده را یاری هم از یاران رسد.
(جامع التمثیل، امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار مساعد نه اندک است نه بسیار.
فرخی (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یارم همدانی و خودم هیچ ندانی
یارب چه کند هیچ ندان با همدانی.
(امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار نیک به از کار نیک مار بد به از یار بد.
خواجه عبداﷲ انصاری (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار و رقیب را به هم این الفت از چه شد. (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار همکاسه هست بسیاری
لیک همدردکم بود یاری.
سنایی (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار یار نمی خواند، یعنی چه عیبی بر این چیز توان گرفت. (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یاری که به جان نیازمایی
در کار خودش مده روایی.
امیرخسرو (امثال و حکم ج 4 ص 2031).
یاری که تحمل نکند یار نباشد.
سعدی (امثال و حکم ج 4 ص 2031).
یک یار (یا) یک دوست بسنده کن چو یک
دل داری. (امثال و حکم ج 4 ص 2502).
|| قرین. (دهار) (منتهی الارب) (صراح) (زمخشری). جفت. دمساز. مصاحب. (منتهی الارب):
شب و روز اندیشه اش یار بود
ز فرزند بابیم بسیار بود.
فردوسی.
چو ایرانیان این بداز گرگسار
شنیدند گشتند با درد یار.
فردوسی.
نه بفضل او را جفتی ز بزرگان عرب
نه بعلم او را یاری ز بزرگان عجم.
فرخی.
به همه کارترا یار و قرین باد خرد
در همه حال ترا پشت و معین باد اله.
فرخی.
رنج و مکروه از تودور و عدل و انصاف از تو شاد
دین و دنیا باتو جفت و بخت و دولت با تو یار.
فرخی.
یارت طرب و روزبهی باد همیشه
با باده و با بوسه ز دست و ز لب یار.
فرخی.
کاری است مرا نیکو و حالیست مرا خوش
با لهو و طرب جفتم و با کام و هوا یار.
فرخی.
ای تو به حضر ساکن و نام تو مسافر
کردار تو با نام تو در هر سفری یار.
فرخی.
سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزاد یار.
منوچهری.
رفیقی نیک یار از گوهری به
دلی آسان گذار از کشوری به.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
ز خاک و آب که هستند یار آتش و آب
قوی تر آمد بسیار کار آتش و آب.
مسعودسعد.
جفت دگر کسی و غمان تو جفت من
یار دگر کسی و فراق تو یار من.
معزی.
ای یار شبی که بیرخت بگذارم
پروین بود از غم تو آن شب یارم.
معزی.
هر که را علم و حلم نبود یار
مرو را در جهان بمرد مدار.
سنایی.
معشوقه برنگ روزگار است
باگردش روزگار یار است.
انوری.
حسن را از وفا چه آزار است
که همه ساله با جفا یار است.
انوری.
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم.
حافظ.
دل اگر با زبان نباشد یار
هر چه گوید زبان بود بی کار.
(از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان).
و اگر حکیم پیشه ای را بیند که عقل و تمیز و ادب دارد و تحمل با آن یار نباشد او را نپسندند. (تاریخ غازانی ص 169).
- بی یار، بی نظیر، بی قرین:
فرستاده را موبد شاه گفت
که ای مرد هشیار بی یار و جفت.
فردوسی.
کز حشمت و جاه تو همی بیش نتابد
نور قمر و شمس بدرگاه تو بی یار.
سنایی.
- یار ساختن، رفیق و همراه و قرین کردن مصاحب و همدم ساختن:
عطاردی است زحل سرزبان خامه ٔ او
که وقت سیرش خورشید یار می سازد.
خاقانی.
- یار شدن، قرین شدن. جفت شدن. همدم گشتن. همراه شدن. صحابت. ارداء. مقارنه:
حکم قضا بود وین قضا بدلم بر
محکم از آن شد که یار یار قضا شد.
معروفی.
هر بنده ای که خدای... او را خردی روشن عطا داد... و با آن خرد و دانش یار شود... بتواند دانست که نیکو کاری چیست. (تاریخ بیهقی). امیر مسعود از این بیازرد که چنین درشتی ها دید از عمش و قضا غالب با این یار شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). امیر فرمود غلامان را تا پیش تر رفتند و بتیر غلبه کردند غوریان را و سنگ سه منجنیق با تیر یار شد و امیر علامت را میفرمود تا بیشتر میبردند (تاریخ بیهقی). امیر محمود چاکران و دبیرانش را نخواست تاشایستگان را خدمت درگاه فرماید تلک را بپسندید و بابهرام ترجمان یار شد و مرد جوانتر و سخنگوی تر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). و روغن [روغن شیر] با قوت آب یار شود [در معده]. (ذخیره ٔخوارزمشاهی). و چون روی نیکو با خوی نیکو یار شود آن نیکبختی بغایت رسیده باشد. (نوروزنامه). سوی آن غار بگریختند و شبانی با ایشان یار شد. (مجمل التواریخ).
در هجر من ای قوامی فرزانه
گر یار شدی تو با خر خمخانه...
سوزنی.
به ناله یار خاقانی شو ای دل
که از یاران ترا یاری نیاید.
خاقانی.
و محمد... که از ثقات تأثیر بود با ایشان یار شد. (تاریخ طبرستان). وردانشاه با ابوالحسن ناصر یار شدند. (تاریخ طبرستان).
نوح و موسی را نه دریا یار شد
نی بر اعداشان بکین قهار شد.
مولوی.
یار شو تا یار بینی بی عدد
زانکه بی یاران بمانی بی مدد.
مولوی.
حال آن کو قول دشمن را شنود
بین سزای آن که شد یار حسود.
مولوی.
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکرگیر.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 175).
به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار
که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست.
خاقانی.
- یار گشتن، مصاحب شدن قرین گشتن. موافق و سازگار شدن:
یکی کار بدخوار، دشوار گشت
اباکرد کشور همه یار گشت.
فردوسی.
در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت
توفیق تو بوده است مرا یار و نگهدار.
ناصرخسرو.
|| عدیل و نظیر. (آنندراج). مانند. (شرفنامه)
شبه. مثل. همتا. شریک. همال:
پریچهره فرزند داردیکی
کزو شوختر کم بود کودکی
مر او را خرد نی و تیمار نی
بشوخیش اندر جهان یارنی.
ابوشکور.
تو دانی که آن است اسفندیار
که او را برزم اندرون نیست یار.
فردوسی.
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
به ایران و توران ترا نیست یار.
فردوسی.
به تندی به گیتی ورا یار نیست
همان رنج کس را خریدار نیست.
فردوسی.
زهی خسروی کز همه خسروان
به مردی ترا نیست همتا و یار.
فرخی.
اندر این گیتی به فضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست.
فرخی.
گفتند مردمان که نیابند مردمان
در هیچ فضل صاحب ری را نظیر ویار.
فرخی.
صد بار نشانید مرا خواجه بدین عذر
آن خواجه که در فضل ندارد به جهان یار.
فرخی.
آنجا که شیر باشد در مرغزار باز
شیری که در زمانه ندارد نظیر و یار.
فرخی.
مردان آن مرد و زنان آن پاکیزه و با حمیّت چنانکه آنان را به دیگر جای اندر پاکیزگی یار نباشد. (تاریخ سیستان ص 46). خواجه احمد عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). خداوند بداند که بوقی برفت و بنده وی رایاری نشناسد در همه ٔ لشکر که به جای وی تواند بود. (تاریخ بیهقی ص 461). حسنک را در جهان یاران بودند بزرگتر از وی. (تاریخ بیهقی ص 190).
زمین را به بخشندگی یار نیست
چنان نیز دارنده زنهار نیست.
اسدی.
یکی شهر دید از خوشی چون بهشت
در و دشت و کوهش همه باغ و کشت
چنانچون مر او را کسی یار نیست
چو کردار او هیچ کردار نیست.
اسدی.
ای آنکه ترا یار نبودست و نباشد
در طاعت تو جز تو کسی نیست مرا یار.
ناصرخسرو.
همچنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق
هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست.
ناصرخسرو.
سلطان یمین دولت بهرامشاه کوست
شاهی که درزمانه ز شاهانش یارنیست.
مسعودسعد.
دارد هر آن هنر که به کارست خلق را
واندر هنر ز خلق ندارد نظیر و یار.
معزی.
سلطان جهانگیر ملکشاه جوانبخت
شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد.
معزی.
ناممکن است دیدن یار و نظیر او
ایزد نیافرید مر او را نظیر و یار.
معزی.
نبود چون تو ملک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان چو تو یاری.
معزی (از آنندراج).
سراج دین محمد محمدبن حکی
که در محامد اخلاق نیست یار او را.
عبدالواسع جبلی.
ندانم یار خود کس را و از بی یاری ایزد
به نفس خویشتن گفتن که بی یارم نمی یارم.
سوزنی.
کنیزی بدین چهره هم خوار نیست
که در خوبرویی کسش یار نیست.
نظامی.
بود اول آن خجسته پرگار
نام ملکی که نیستش یار.
نظامی.
|| دوست و محب. (برهان). محبوب و محب و عاشق و معشوق. (آنندراج). خدن. خدین. خلم. (منتهی الارب). دلدار. عزیز. دلبر. محبوبه. معشوقه. هر یک از دوطرف عشق یعنی عاشق و معشوق:
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسائی.
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کار گست کنی.
عماره.
چنان نمود به ما دوش ماه نودیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است نه بسیار.
فرخی.
ای دل تو چه گویی که ز من یاد کند یار
پرسد که چگونه ست کنون یار مرا کار.
فرخی.
شبی گذاشته ام دوش خوش به روی نگار
خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ یار.
فرخی.
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا کند از یار.
فرخی.
ز چشم آهو چون چشم دوست شد همه دشت
ز شاخ آهو چون زلف تابداده ٔ یار.
فرخی.
برفت یار من و من نژند و شیفته وار
به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار.
فرخی.
گهی گویم رخت کی بینم ای دوست
گهی گویم لبت کی بوسم ای یار.
فرخی.
پشت من بشکست همچون پرشکن زلفین یار
اشک من بیجاده گون و چشم من بیجاده بار.
فرخی.
هر کجا خیمه ست خفته عاشقی با دوست مست
هر کجا سبزه است شادان یاری از دیدار یار.
فرخی.
عید است و مهرگان و به عید و به مهرگان
نوباوه ای بود می سوری ز دست یار.
فرخی.
یکی چون پرند سبز یکی چون عبیر خوش
یکی چون عروس خوب یکی چون رخان یار.
فرخی.
تو چو من یار نیابی بجهان
من چو تو یابم هر روز هزار.
فرخی.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود خوش بود بهار.
منوچهری.
ای یار دلربای هلا خیز و می بیار
می ده مراو گیر یکی تنگ در کنار.
منوچهری.
با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کار کار.
منوچهری.
چه بودی گر مرا دل یار بودی
وگر دل نیست باری یار بودی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
ز گیتی کام راندن با تو نیکوست
ترا خواهد دلم یا شوی یا دوست
ندانم من که یار و شوی جویم
کجا من نه سزای یار و شویم.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
نبرد عشق را جز عشق دیگر
چرا یاری نگیری زو نکوتر.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
دوش وقت نیم شب پیغام یار آمد مرا
یا به باغ دل گل شادی ببار آمد مرا...
آفرین بر یار باد و آفرین بر وصل یار
کاینهمه شادی ز یار و وصل یار آمد مرا.
معزی.
خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی
ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی.
معزی.
رفت یار و غمی ز یار بماند
جان ز غم زار و تن نزار بماند
هست چون یار غمگسار عزیز
هر چه از یار غمگسار بماند.
معزی.
در غم یار یار بایستی
یا غمم را کنار بایستی.
عمادی شهریاری.
دوش از درم درآمد سرمست و بیقرار
همچون مه دو هفته و هر هفت کرده یار.
انوری.
در همه آفاق دلداری نماند
در همه روی زمین یاری نماند.
انوری.
به عمری در کفم یاری نیاید
ور آید جز جگر خواری نیاید.
انوری.
خاقانی اگر یار نمایدرخسار
رخسار چوزر به ناخنان خسته مدار
از ناخن و زر چهره برناید کار
کز تو همه زر ناخنی خواهد یار.
خاقانی.
دولت عشق یار خاقانیست
تو همه دولتی که یار کئی.
خاقانی.
چون به شروان دل و یاریم نماند
بی دل ویار به شروان چکنم.
خاقانی.
خاقانیاچه گوئی آید به دست یاری
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه.
خاقانی.
گه سینه ز غم سوختم و دوست نبخشود
گه تحفه ز جان ساختم و یار نپذرفت.
خاقانی.
دولت عشق یار خاقانی است
تو همه دولتی که یار کئی.
خاقانی.
عشق ببانگ بلند گوید خاقانیا
یار عزیز است سخت جان تو و جان او.
خاقانی.
بس وفا پرورد یاری داشتم
بس به راحت روزگاری داشتم.
خاقانی.
یار مویت سپید دید و گریخت
که بدزدی دل نوآموز است.
خاقانی.
صد جان به میانجی نه یاری به میان آور
کاقبال میان بندد چون یار پدید آید.
خاقانی.
من مخمور اگر مستم زچشم یار میدانم
مرا ازمن جدا کرده اشارتهای پنهانش.
خاقانی.
ای خیال یار درخورد آمدی
بی تو دانی هیچ نگشاید ز من.
خاقانی.
نار به نقل چون شراب خوریم
نقل ما نار یعنی از لب یار.
خاقانی.
چون یار ز من برید سایه
چون سایه ز من رمیدیارم.
خاقانی.
مرا ز یار و ز کارش چه پرسی از حاصل
هزارگونه بلا و جفاست نامش یار.
ظهیر فاریابی.
کند برمن کنون عید آن مه نو
که کرد آشفته ای را یار خسرو.
نظامی.
یار است نه چوب مشکن او را
گر بشکنیش طراق خیزد.
مولوی.
یارآن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار.
سعدی.
جنگ از طرف یار دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد.
سعدی.
ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخرو بهیچ مفروش.
سعدی.
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
اینکه میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم.
حافظ.
چون ترا در گذرای یار نمی یارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم ؟
حافظ.
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس.
حافظ.
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار
ما را شرابخانه قصورست و یار حور.
حافظ.
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار
برو ازدرگهش این ناله و فریاد ببر.
حافظ.
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش ﷲ که روم من ز پی یار دگر.
حافظ.
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار.
حافظ.
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار.
حافظ.
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هردم پیام یار و خط دلبر آمدی.
حافظ.
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم.
حافظ.
صبا وقت سحر بوئی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ٔ ما را به بو در کار می آورد.
حافظ.
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد.
حافظ.
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد.
حافظ.
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است.
حافظ.
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید.
حافظ.
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید.
حافظ.
گرنثار قدم یار گرامی نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم بازآید.
حافظ.
آن یار کزو خانه ٔ ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود.
حافظ.
- امثال:
به زلف یار برخوردن، کنایه از رنجیدن کسی از کوچکترین انتقاد.
تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد
(امثال و حکم ج 1 ص 504).
یار لاغر نه سبک باشد و فربی نه گران
سبکی به ز گرانی ز همه روی و شمار.
فرخی (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار ما این دارد وآن نیز هم.
حافظ (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار مار است چون روی بدرش
مار یار است چون روی زبرش.
سنایی (امثال و حکم ج 4 ص 2030).
یار مرا یاد کند یک هیل پوچ.
(امثال و حکم ج 4 ص 2030).
|| (اِخ) مجازاً خدا (معشوق ازلی):
تا تو اندر زیر بار حلق و جلقی چون ستور
پرده داران کی دهندت بار بر درگاه یار.
سنایی.
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار.
هاتف.
|| (اِ) نزد صوفیه عالم شهود را گویند یعنی مشاهده ٔ ذات حق. (کشاف اصطلاحات الفنون). || آشنا. (برهان).
|| در بازیها معین و یاور و همکار و همبازی حریف در هر دسته از دو دسته ٔ بازی. || چون دو برادر بود و هر دو را زن بود، آن زنان یک دیگر را یار خوانند. (لغت فرس اسدی) جاری. هموی ْ [هَم وَ]. (در تداول مردم قزوین):
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری.
(لغت فرس اسدی ص 166).
مؤلف در یادداشتی آورده است که اسدی به استناد همین شعر بغلط یای آخر «یار» را یای وحدت خوانده است. یاری بر وزن و به معنی جاری صحیح است نه یار، چه ابدال جیم جاری به یاء اشکالی ندارد و یاری لهجه ای از جاری است و رجوع به یاری و جاری شود. (مأخوذ از یادداشت مرحوم دهخدا). || دسته ٔ هاون. یانه. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (رشیدی). و رشیدی و جهانگیری و دیگر لغت نامه ها این اشعار را از نزاری قهستانی شاهد آورده اند:
ز برق تیغ روشن شد شب تار
سر دشمن چو هاون گرز چون یار
رمحش چو مار و سینه ٔ دشمن مقر او
گرزش چو یار و کله ٔ دشمن چو هاون است.
|| مخفف یارا که به معنی طاقت است. (غیاث). قوت و توانایی وجرأت و جسارت (مرادف یارا و یارگی) (از آنندراج). و رجوع به یارا شود. || (پسوند) کلمه ٔ «یار» گاه در ترکیبات مزید مؤخر (پساوند) باشد و به معانی گوناگون آید: 1- در برخی کلمات و بخصوص اسامی خاص چون اسفندیار، شهریار، بختیار، ایزدیار و جز آنهامعنی «داده » را رساند. در حاشیه ٔ تاریخ ایران باستان ذیل کلمه ٔ اسفندیار آمده است: دات َ که به معنی «داده » است در پارسی کنونی مبدل به «یار» شده و نظایر این تغییر بسیار است مانند اسفندیار و... (ص 5357) پسوند «یار» در آخر نامهای خاص مبدل داته اوستایی [= داده، آفریده] است چنانکه در اهورمزده داته (اورمزدیار) اشتی داته (هوشیار)، خشثروداته (شهریار)، بختوداته (بختیار) و غیره... (مزدیسنا و ادب پارسی از دکتر معین ص 331). 2- در کلماتی چون سعادت یار، ظفریار، دولت یار به معنی قرین و ملازم آید. 3- در کلماتی چون آبیار، بازیار، رمه یار، دامیار (صیاد) و غیره به منزله ٔ ادات حرفه و مانند «گر»باشد. 4- در الفاظی نظیر چاریار (چهاریار) و شب یاربه معنی رفیق و مصاحب باشد؛ حب الشبیار، معناه بالفارسیه، رفیق اللیل. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی). 5- درکلمه ٔ کوهیار (قوهیار) مازیار ظاهراً ادات امکنه است. 6- در الفاظ جدید دانشیار، دادیار، کونسولیار و جز آنها به معنی معین، معاون و یاور باشد. علاوه بر ترکیباتی که در ذیل معانی کلمه گذشت کلمات زیر که به ترتیب حروف تهجی آورده می شود در فیشهای سازمان لغت نامه بعنوان ترکیبات یار آمده است: آبیار، اویار، اسفندیار، افزاریار، اﷲ یار، ایزدیار، بازیار، بختیار، بهمنیار، بیسیار، پزشکیار، پشتیار، پیسیار، پیشیار، خدایار، خردیار، حشیار، خواجه یار، دادیار، دامیار، دانشیار، دوستیار، دین یار، رم یار، رمه یار، سعادتیار، شبیار، شدیار شهریار، طالعیار، ظفریار، علی یار، قوهیار، کامیار، کشتی یار، کم یار، کنسولیار، کوشیار، کوهیار، گاویار، گشیار، گویار، مازیار، ماهیار، مهریار، مهیار، نابختیار، ناویار، نصرت یار، هشیار و هوشیار که با الحاق یاء مصدری به آخر آنهایی که حاصل خاص نباشند حاصل مصدر ساخته شود چون آبیاری.

یار. (اِخ) نواب منورالدوله احمدیارخان بهادر ممتاز جنگ اورنگ آبادی که والدش نواب شجاع الدوله بهادر دلخان از حضور نواب ناصر جنگ شهید منصب هفت هزاری داشت و نواب آصفجاه ثانی احمدیارخان را به خطاب منورالدوله و منصب پنجهزاری برداشت. طبعش باشعر و شعراء اردو و فارسی یار بود و مشق سخن از میرغلام علی آزاد بلگرامی مینمود. در شجاعت و سخاوت و خلق و مروت علم شهرت میافراشت و در سنه ٔ ثلث و ثمانین ومأئه و الف قدم بجاده ٔ عدم گذاشت از اوست:
گفتیم در خیال رخت رفت خواب ما
آیینه دید آن بت حاضر جواب ما.
#
چو می بینم که جام می بکف دلدار می آید
به لب از توبه های خویشم استغفار می آید.
به رنگ قلقل می تازه میسازد دماغم را
چو آن مینا دهن در لکنت گفتار می آید.
#
ای مغان باده را به جام کنید
کار هوش مرا تمام کنید.
#
سگش از راه وفا از پی ما می آید
سگ اوئیم که از راه وفا می آید.
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 611).


امام

امام.[اِ] (اِخ) لقب ابراهیم بن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس، جد خلفای عباسی است. رجوع به ابراهیم... شود.

امام. [اِ] (ع ص، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس. (منتهی الارب). پیشوا. (آنندراج). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین). ج، اَیِمَّه، اَئِمَّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل، زیرا که در تثنیه امامان گویند بلکه جمع مکسر است تقدیراً چنانکه در فُلک که ضمه ٔ آن در حالت جمع مانند ضمه ٔ اُسد است و درحالت افراد مانند ضمه ٔ قفل. (منتهی الارب ذیل ام ّ). جمع امام چون واحدش است. (از متن اللغه):
کرا رودکی گفت باید مدیح
کامام فنون سخن بود گر
دقیقی مدیح آورد پیش اوی
چو خرما بود برده سوی هجر.
دقیقی.
بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی
مؤبد است و موفق، مقدم است و امام.
فرخی.
مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب). امام روزگار بود [بونصر] دردبیری. (تاریخ بیهقی). امروز عمری بسزا یافته است [بوصادق تبانی] و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه ٔ علوم. (تاریخ بیهقی).
جگرگوشه ٔ سیدالمرسلین
که بد انبیا و رسل را امام.
سوزنی.
هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.
خاقانی.
امام رسل پیشوای سبیل
امام الهدی صدر دیوان حشر.
سعدی.
|| قیم امر و مصلح. (از متن اللغه). || دلیل و راهنما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کتاب سماوی. (آنندراج). کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || قرآن. (از نفائس الفنون) (متن اللغه) (منتهی الارب). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || لوح محفوظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (مجمعالبیان طبرسی ذیل آیه ٔ 12 از سوره ٔ یس). و از آن است قوله تعالی:و کل شی ٔ احصیناه فی امام مبین. (قرآن 12/36)، یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. (کشف الاسرار میبدی، ج 8 ص 206). و در همین کتاب آمده است: این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. (کشف الاسرار ج 8 ص 209). || نبی. (متن اللغه) (منتهی الارب). || خلیفه. (متن اللغه). || راه وسیع روشن. (از متن اللغه).راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و از آن است قوله تعالی: و انهما لبامام مبین. (قرآن 79/15). (از منتهی الارب). || راز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پیشرو سپاه. (از متن اللغه). || سرودگوی شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جانب قبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آنچه بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). || زه کمان. (ناظم الاطباء). || منظر خوب. (آنندراج). || کرانه ٔ زمین. || آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن. || رشته ٔ درودگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رشته ٔ معماران که به آن بنا راست کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. (منتهی الارب). رژه.ریسمان کار. زیج. || کرده ٔ مصوران. (منتهی الارب). ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گَردَه تلفظ شود. || سرگره. امام تسبیح. مقری. گل سبحه و گل تسبیح. (از خزانهاللغات).
- امام سبحه، دانه ٔ کلانی که واسطهالعقد تسبیح باشد:
شود براه یقین پیر دستگیر مرا
امام سبحه گر از خاک کربلا باشد.
طاهرغنی.
بر خود صلاح بسته بود عاری از صلاح
هرگز امام سبحه نداند نماز چیست.
سید حسین خالص (از آصف اللغات).
|| در اصطلاح صوفیه، قطب. شیخ. || کسی که برای او ریاست دینی و دنیوی هر دو باشد. (از تعریفات جرجانی). در نزد متکلمان جانشین پیغمبر را امام گویند که وظیفه ٔ او بر پاداشتن رسوم و آداب دین است چنانکه پیروی آن بر همه ٔ امت واجب شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد شیعه ٔ اثنا عشری هریک از دوازده پیشوا که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخرین آنان مهدی (ع) است، و یازده تن اخیر از نسل علی (ع) و فاطمه دختر محمد (ص) اند. (فرهنگ فارسی معین). نزد اسماعیلیه، هر یک از هفت پیشوا که شش تن نخستین همان شش امام اول شیعه ٔ اثناعشری هستند و هفتمین اسماعیل بن جعفر صادق باشد. (از فرهنگ فارسی معین): بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاه هرون الرشید و شاگردامام بوحنیفه... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده. (تاریخ بیهقی). بوبشر تبانی رحمه اﷲ هم امام بزرگ بود بروزگار سامانیان. (تاریخ بیهقی). مأمون گفت: سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است. (تاریخ بیهقی). سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین بنده ٔ خداست. (تاریخ بیهقی).
گر شما ناصبیان را بجز او هست امام
نیستم من بپس آن کس و دادم بشماش.
ناصرخسرو.
ور می بروی تو با امامی
کاین فعل شده ست زو مشهر.
ناصرخسرو.
اسلام ردائی ز رسولست و امامان
از عترت او حافظ این شهره ردااند.
ناصرخسرو.
امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم.
خاقانی.
|| اخیراً بتغلیب برپادشاهان یمن که از ائمه ٔ زیدیه هستند و بر امرای مسقط که از ائمه ٔ خوارج اند اطلاق میشود. (از متن اللغه). || مزید مؤخر و مزید مقدم امکنه مانند بلندامام، پنج امام، چهارامام، سنگ امام، قزل امام، ینگی امام. (یادداشت مؤلف).
- امام المتقین، پیشوای پرهیزگاران، بیشتر لقب امام یا پیغمبر باشد، و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت، آسمان حق و آفتاب صدق سید المرسلین وامام المتقین... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه).
- امام جماعت، پیشنماز. (فرهنگ فارسی معین). کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند. در امام، ایمان و عدالت و عقل و طهارت مولد (اینکه ولد زنا نباشد). و بلوغ را معتبر دانسته اند و نیز زن می تواند برای زنان امام باشد. (از شرایع، ص 32). و نیز رجوع به ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه (چ تهران، ص 118 ببعد) شود. امام جماعت اگر هاشمی (کسی که نسبت او بجد دوم حضرت رسول ص میرسد) و افقه (کسی که اعلم بفقه است) و زیباروی تر باشد اولی است. (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه، ص 121).
- امام جمعه، پیشنمازی که روز جمعه در مسجد جامع نماز خواند. مقامی روحانی که در اصل موظف به پیشنمازی در مسجد جامع و اقامه ٔ نماز جمعه بود ولی بتدریج مبدل بشغلی شد. (فرهنگ فارسی معین).
- امام راتب، امامی که در محل معین و با شرایط مخصوصی نماز میگزارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امام زمان، امام عصر. ولی عصر. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است.
- || امام دوازدهم شیعیان مهدی (ع). رجوع به امام زمان در ردیف خود شود.
- امام شهر، در بیت زیر بمعنی محتسب بکار رفته است:
ای خاک مست شو که ز غیرت امام شهر
سنگی بجام رند قدح نوش میزند.
؟ (از آصف اللغات).
- امام صامت، [در اوایل اسلام] در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن واحد دو امام باشد یکی ناطق، دیگری صامت و چون امام ناطق وفات کرد امام صامت جای او را بگیرد. (از خاندان نوبختی ص 56).
- امام عصر. رجوع به امام زمان شود.
- امام قائم، امام زمان. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است.
- امام مرضی، امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است. (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه چ تهران ص 119).
- امام ناطق. رجوع به امام صامت در همین ترکیبات (امام) شود.

گویش مازندرانی

یار

دوست، معشوقه، یار و یاری دهنده

فرهنگ عمید

یار

یاور۳: ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری: مجمع‌الفرس: یار)،

محبوب، معشوق،
دوست، رفیق، همدم،
(ورزش) هریک از بازیکنان یک تیم،
(اسم، صفت) همکار،
(اسم، صفت) [مجاز] همراه،
(اسم، صفت) مددکار،
دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هوشیار،
یاری‌رساننده، کمک‌کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): استادیار،
(تصوف) [مجاز] خداوند،
[قدیمی] مرید،
۱۱. [قدیمی] مانند، نظیر،
۱۲. = جاری۱: چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری (رودکی: ۵۳۰)،
* یارِ غار: [مجاز] یار و دوست موافق و وفادار. δ در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به ‌مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود،


امام

پیشوا، خصوصاً پیشوای مذهبی،
پیش‌نماز،
هریک از دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی‌بن ابی‌طالب و آخر آنان امام عصر می‌باشد،
(تصوف) پیر، شیخ،
* امام جماعت: پیش‌نماز،

سخن بزرگان

امام علی (ع)

پاکدامنی زینت فقر است و سپاسگزاری زینت توانگری.

برای به دست آوردن عزت و فخر دنیا به رقابت ناشایست نپردازید و به زینت و نعمتهای دنیا دل خوش نکنید، و از دشواریها و سختیهایش شیون به راه نیندازید، زیرا عزّت و فخر دنیا رو به انقطاع و زینت و نعمتهایش رو به زوال، و دشواریها و سختیهای آن رو به فنا و نابودی است.

جامههای نفیس بپوش و زینت کن که خدا نیکوست و نیکو را دوست دارد، اما باید که از حلال باشد.

لشکریان با اذن خداوندی نگهبانان رعیّت، و موجب افتخار و زینت زمامداران و عزت دین و طرق ایجاد امنیت در جامعه میباشند، و برای رعیّت، استقرار و اسقامتی نیست، جز با لشکریان.

بدترین مصاحبان تو کسی است که معصیت خدا را در نظر تو زینت میدهد.

پاکدامنی، زینت فقر است و شُکر زینتِ توانگری.

اگر بندهی خدا اجل و سرنوشتِ نهاییاش را ببیند، آرزو و فریبندگی آن را دشمن میدارد.

بینیازی از عذر خواستن، بهتر از عذرخواهی راستین است.

دنیا آدمی را از همه چیز منصرف نموده، به خود مشغول میدارد و انسانِ دنیادار چیزی از آن را به دست نمیآورد، جز اینکه طمع و اشتیاق به آن را برای خود (دنیا) بگشاید.

بپرهیز از تکیه کردن به آرزوها، زیرا آرزو متاع و کالای مردم احمق است.

گاهی اجابت دعا برای بزرگتر نمودنِ پاداش دعا کننده و فراوان بودن عطای آرزو کننده به تاخیر میافتد.

به وسیلهی تقواست که هر جوینده به مقصود خود رسد و هر گریزان نجات پیدا کند و با این صفتِ شریف است که برای هر آرمان، توفیق وصول حاصل آید.

هر کس زکات را بدون خشنودی نفْس ادا کند و امید به آن داشته باشد که به عوضی بهتر از آن برسد، چنین شخصی به سنت اسلام نادان است و پاداش حقیقی را از دست داده، دارای عملی گمراه است و پشیمانی دراز.

آن اندکی که دوام خواهد داشت، بیشتر مورد امید است از آن فراوانی که تنگدلی میآورد.

از موارد عبرتگیری از این دنیا، اینکه: آدمی نزدیکِ وصل به آرزویش میشود، در آن حال، حضور مرگش آرزو را از او قطع میکند. پس نه آرزویی یافت میشود و نه آنچه رها شده، او را رها میسازد.

امید به چیزی شایسته است که میآید و یأس از چیزی درست است که گذشته است.

بدانید آرزو عقل را پوشانده و ذکر حداوندی را به فراموشی میسپارد. آرزو را تکذیب کنید، زیرا آرزو فریبنده و صاحبش فریب خورده است.

گویی (چنان زندگی نمایید که احساس کنید) چنگالهای مرگ در زندگی شما فرو رفته و علایق امیدها و آرزوها از شما بریده شده است.

وحشتناکترین هراسی که دربارهی شما دارم، دو چیز است: پیروی از هوا و درازای آرزو.

هر کس دلش به محبت دنیا شیفته شد، دل او به سه چیز از دنیا میچسبد: اندوهی که از او ناپدید نشود و طمعی که رهایش نسازد و آرزویی که به آن نخواهد رسید.

سخاوت آن است که پیش از سؤال و تقاضا انجام بگیرد و اما پس از خواستن، یا از شرم است و یا برای فرار از توبیخ.

هر کس آرزو را طولانی کند، به بدکرداری دچار شود.

هر کس به بهشت اشتیاق دارد، شهوات را از دل بزداید و هر کس از دوزخ بترسد، از محرّمات اجتناب نماید.

هشیار باشید! شما در این زندگی، روزگار آرزو را میگذرانید که اجل را به دنبال دارد. کسی که در روزگار آرزو و پیش از آنکه اجلش فرا رسد، عمل نماید، عمل برای او سودمند خواهد بود و مرگی که به سراغش آمده است، ضرری برای او وارد نخواهد ساخت.

[مردم بر سه گروهاند:] تکاپوگر پویا که نجات پیدا میکند و جویندهی کُندرو که برای او امیدی هست، و تقصیرکنندهی تبهکار که سقوطش در آتش است. انحراف به راست و چپ (افراط و تفریط) گمراهی، و جادهی اصلی راه وسط است.

آن کس که بهشت و دوزخ را پیش رو دارد، [از بازیچهها و آرزوهای دور و دراز و بیتفاوتیها] رویگردان است.

مردم در این دنیا بر دو گروهند: مردی که نفس خود را فروخت و خود را به هلاکت انداخت و کردی که نفس خود را خرید و آن را آزاد کرد.

پس هر کسی که خدا به او مالی داد، به نزدیکان خود بپردازد و مهماننوازی کند و اسیر را آزاد کند و زجر دیده را با آن مال نوازش دهد و از آن مال به مستمند بدهد و وامِ وامداران را بپردازد.

تقوای الهی کلید رستگاری است، و ذخیره برای قیامت، و آزادی از هر عادتِ ثابت، و نجات از هرگونه هلاکت.

هرگز بندهی دیگری مباش، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده است.

کسی که چیزی از وی خواسته شده، تا وقتی وعده نداده، آزاد است.

هر کس صبر کرد، مانند صبر آزادمردان، [اوست که از اخلاق عالی برخوردار شده] و اگر نتوانست صبر کند، باید مانند جهّال فراموش کند.

خداوند هیچکس را مانند کسی که با امتیازات و خواستنیهای دنیا اشباع شود (همانند مهلت دادن)، مبتلا (آزمایش) نکرده است.

مردم در این دنیا با فتنهها آزمایش میشوند.

خداوند سبحان هرگز جبّاران دورانی را شکست نداده، مگر پس از مهلت و آسایشی که در آن غوطهور بودهاند و استخوانِ شکستهی هیج یک از امّتها را جبران نفرموده است، مگر پس از قرار دادن آنان در تنگنای زندگی و آزمایش.

ای مردم! خداوند شما را برکنار فرموده از آنکه به شما ظلم کند، ولی شما را از آنکه مبتلا و آزمایش کند، دور نساخته است.

کسی که خداوند به وسیلهی آزمایش و تجارب، نفعی به او نرساند، از هیچ اندرزی سود نمیبرد و نتیجهی تقصیر او از پیش رویش برآید، تا بشناسد آنچه را انکار کرده بود و انکار کند آنچه را که شناخته بود.

ای مردم! شما را توصیه میکنم به تقوای الهی و کثرتِ ستایش خداوند برای عطایایی که به شما نازل نموده و نعمتهایی که بر شما عنایت فرموده و آزمایشی که نزد شماست.

قطعی است که امر ما (اهل بیت) سخت است و بس دشوار. آن را تحمل نمیکند، جز مؤمنی که خداوند قلب او را برای ایمان آزمایش نموده است و حدیث ما را جز دلهای امین و عقول و خِردهای متین نگاه نمیدارد.

دلهای خود را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدنهایتان از دنیا خارج شود. شما در این دنیا در عرصهی آزمایش قرار گرفتهاید و برای غیر این دنیا آفریده شدهاید.

هر کس در تنگنای زندگی قرار بگیرد و آن را آزمایش نداند، پاداشی را که امیدِ آن میرفت، ضایع نموده است.

تکیه بر دنیا- با آنچه از این دنیا میبینی- نادانی است و تقصیر در عمل نیکو با اطمینان به پاداش آن، زیانکاری است و اطمینان به هر کسی پیش از آزمایش او، ناتوانی است.

هیچ مخلوقی را با معصیتِ خالق نمیتوان اطاعت کرد.

عظمت خالق در نزد تو، مخلوقات را در چشمت کوچک میکند.

تعصّب بورزید به خصلتها و عادات پسندیده، مانند حمایت و حفظِ حقوق همسایگی و وفا به پیمان و اطاعت نیکوکار و مخالفت با خودخواهی و فراگرفتن فضل و فضیلت و بزرگ شمردن معصیتِ قتل نفس، و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهیز از فساد در روی زمین.

دنیا برای حقیقتی دیگر آفریده شده است، نه برای خویشتن.

هر کس خود را بر مردم پیشوا قرار داد، نخست پیش از تعلیم دیگران به تعلیم خویشتن بپردازد و تأدیب خویشتن را پیش از تأدیب زبانش انجام دهد و آن کس که به تعلیم و تربیت خویشتن بپردازد، از معلم و مربّی مردم، به تجلیل و تعظیم شایستهتر است.

من برای تبلیغ رسالتهای خداوندی و اتمام وعدهها و کلمات تعلیم شدهام. و نزد ما اهل بیت است، ابواب حکمت و روشنایی همهی امور.

برای فرزند بر پدر حقی است و برای پدر بر فرزند، حقی. حق پدر بر فرزند این است که: او را در همه چیز اطاعت کند، جز در معصیتِ خداوند سبحان. و حق فرزند بر پدر آن است که: نام زیبا بر او بگذارد و فرهنگِ سازندهی او را نیکو کند و قرآن را به او تعلیم دهد.

تندی و تیزیِ زبانت را برای کسی که تو را تعلیم سخن داده، قرار مده و بلاغت و زیبایی کلامت را به رُخ کسی که گفتار تو را بر مبنای قاعده و زیبایی راه انداخته است، مکش.

خداوند، مردم نادان را برای تعلّم مسئول قرار نداد، جز این که نخست اهل علم را برای تعلیم آنان قرار داد.

در همه جا خدا را یاد کنید که او با شماست.

خانهای که در آن قرآن خوانده میشود و یاد خدا در آن خانه کرده میشود برکت آن خانه بسیار میشود و ملائکه حاضر میباشند و شیاطین دور میشوند و اهل آسمان را روشنی میدهد چنان که ستارهها اهل زمین را روشنی میدهند.

خانهای که در آن قرآن خوانده نشود و یاد خدا در آن نکنند برکت آن خانه کم میباشد و ملائکه دوری میکنند و شیاطین در آن خانه حاضر میباشند.

در بازار یاد خدا بسیار بکنید در وقتی که مردم مشغول دنیا باشند که کفارهی گناهان شما باشد و باعث زیادتی حسنات شما شود و شما را از غافلان ننویسند.

مروّت سفر، توشهی خود را صرف کردن و مخالفت رفیقان نکردن و خدا را در هر بلندی و پستی و فرود آمدن و ایستادن و نشستن بسیار یاد کردن است.

به درستی که جهاد کردن برای خدا دری است از درهای بهشت که حق تعالی برای مخصوصان دوستانش گشوده است و نعمتی است که برای ایشان ذخیره گردانیده است.

والله که دین و دنیا به اصلاح نمیآید مگر به جهاد.

مشورت با جماعتی بکن که از خدا ترسند.

هر که از شبیخون عذاب خدا ترسد باید که کم خواب بکند.

خداوند سبحان بندگان خود را در هنگام ارتکاب اعمال زشت مبتلا میسازد به کاهش میوهها، و حبس برکات، و بستن در خزانههای خیرات، تا کسی که بخواهد، به طرف خدا برگردد و گنهکار دل از گناه برکَنَد. و کسی که میخواهد به یاد خدا بیفتد، و کسی که میخواهد، به خاطر نهی از لغزشها، از آنها امتناع بورزد.

خدا را در نظر بگیرید، بندگان خدا، خدا را، زیرا دنیا شما را از راهی میگذراند و شما و قیامت به یک ریسمان بستهاید.

هر انسانی از شما به مقدار تواناییاش تکلیف شده و باید برای ادای آن بکوشد. و به مردم نادان تخفیف داده شده است (خداوند متعال در مراعات قدرت برای تکلیف، بندگان خود را مورد ترحّم قرار داده است.)

محبوبترین بندگان نزد خدا کسی است که از پیامبرش تبعیت کند و دنبال کار او را بگیرد.

ای بندگان خدا! شما را به تقوای خداوندی و اطاعت او توصیه میکنم، زیرا تنها تقواست که نجات دهنده در فردا (قیامت) و رهاییبخش در ابدیّت است.

برترین بندگان خدا نزد خداوند سبحان، امامی است عادل که هدایت شده و مردم به وسیلهی او هدایت شوند. سنّت معلوم را برپا بدارد و بدعت مجهول را بمیراند.

واجبات را مراعات کنید، واجبات را. آنها را برای خدا ادا کنید، تا شما را رهسپار بهشت نماید.

تقوا بورزید برای خدا که در دیدگاه او هستید و پیشانیهای شما به دست اوست و همهی دگرگونیها و تحرّکات شما در قبضهی قدرتِ اوست.

هر کس برای خدا تقوا بورزد، خداوند برای او راه نجات از فتنهها و نوری رها سازنده از تاریکیها را قرار میدهد.

سوگند به خدا! من بندهای را نمیبینم که تقوا ورزیدن سودی به حال او داشته باشد، جز اینکه زیان خود را حفظ کند. قطعاً زبان شخص باایمان در پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان اوست.

برای خداوند سبحان و متعال، هیچ چیزی از آنچه که بندگان در شب و روزهایشان در آن اختلاف دارند، پنهان نیست.

ای بندگان خدا! مراعات کنید آنچه را که با رعایت آن به سعادت نایل خواهید شد و با ضایع کردن آن، تبهکارانِ شما در خسارت خواهند افتاد.

جز این نیست که مردم بر دو صفتند: پیرو قانون شرع، یا بدعتگزار و پیرو بدعت که با او هیچ برهان قانونی و روشنایی دلیل از خداوند وجود ندارد.

اگر انسانها در عظمت خداوند و بزرگی نعمتِ او میاندیشیدند، قطعاً به راه راست [که از آن منحرف شدهاند] برمیگشتند. ولی دلها بیمار است و دیدهها مختل.

سبقت بجویید، ای مردم- خدا شما را رحمت کناد- به آن جایگاههای خود که به آباد کردن آنها مامور شده و ترغیب به ورود و به سوی آنها دعوت شدهاید.

تقوا حقّ خداوندی بر ذمّهی شماست و بیان کنندهی حقّ شما بر خدا. برای توفیق یافتن به تقوا، از خدا یاری بجویید و برای ارتباط عبودیّت با خدا، از تقوا استمداد کنید، زیرا تقوا امروز نگهدارنده و سپری است در برابر آلودگیها و فردا راهی است به سوی بهشت.

هیچ حجابی شما را از خدا نبریده و هیچ دری برای ورود به پیشگاهاش برای شما بسته نشده است و قطعاً او در هر مکان و در هر زمان و وقتی موجود است.

ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی توصیه میکنم. زیرا تقواست که مهار حقیقی از آلودگیها و انحرافات است و استحکامبخش [حیات معقولِ] انسانها.

در یاری خداوند برای کسی که از او بینیازی بخواهد، کفایتی است، و برای کسی که شفا میجوید، شفایی است.

به امر نماز ملتزم شوید و در حفظ آن بکوشید و این [فریضهی بااهمیت] را فراوان به جای بیاورید و با این عبادت بزرگ به خدا نزدیک شوید، زیرا نماز برای مردمِ باایمان، واجبِ متعیّن است.

خداوند سبحان برای بندگان خود چنین مقرر فرموده که او را اطاعت کنند و پاداش آنان را از روی احسان، افزایش ثواب قرار داده و گسترش پاداش به آنان به خاطر آن است که خداوند شایستهی افزودن و گستردنِ آن است.

در آن هنگام که مردم جامعه حق حاکم را به حاکم ادا کردند و زمامدار نیز حق مردم را به آنان ادا کرد، حق در میان آنان عزیز شود و مسیرهای روشن دین هموار، و نشانههای عدالت معتدل و برپا، و سنّتها در مجرای خود به جریان میافتند.

هیچکس نمیتواند به حقیقتِ آن اطاعتی نایل شود که شایستهی خداوند سبحان است، هرچند اشتیاق او برای تحصیل خشنودیِ خداوندی شدید و تلاش و کوشش او در عمل طولانی باشد.

قطعی است، برای کسی که جلالِ خداوند سبحان در جان او و موقعیت آن مقام ربوبی در دلش بزرگ باشد، سزاوار است که هرچه جز خداوند بزرگ است، نزد وی در مقابل عظمتِ ربوبی کوچک باشد و سزاوارترین مردم برای چنین موضعی- به طور حتم- کسی است که نعمت خداوندی برای او بزرگ و احسان او برای آن کس لطیف است.

هر گاه خداوند بندهای را پست و ذلیل گرداند، علم را برای او ممنوع سازد.

اگر خداوند در مقابل معصیت کردنش تهدید نمیفرمود، باز واجب بود به خاطر شکر نعمتهایش معصیت نشود.

سعادتمندان سرای آخرت، با دعا به بارگاه خداوند، عطر جانفزای بخشش خداوندی را استشمام کرده و در گرو احتیاج به لطف و احسان خداوندی، اسیران خضوع به عظمتِ ربّانیاند.

هر کس پنهان و آشکارش و کردار و گفتارش، مخالف یکدیگر نباشد، قطعاً امانتِ انسان بودن را ادا کرده و در عبادت اخلاص ورزیده است.

هیچ چیزی را به خدا شریک قرار ندهید و سنّت محمد (ص) را تباه نسازید. این دو ستونِ محکم دین (توحید و محافظت بر سنت پیامبر) را برپا دارید و این دو چراغ را روشن نگه دارید، تا در نتیجه توبیخ از شما دور باشد.

بدا به حال کسی که فقرا و بینوایان و دریوزهکنان و راندهشوندگان از جامعه و وامداران و در راهماندگان، دشمن او نزد خدا باشند.

کسی که امانت را ناچیز شمارد و به آن خیانت کند و نفس و دین خود را از خیانت پاک نگرداند، قطعاً ذلّت و رسوایی را در دنیا به خود وارد ساخته و او در آخرت ذلیلتر و رسواتر خواهد بود.

ای بندگان خدا! از مرگ و نزدیکی آن برحذر باشید و توشهی آن را مهیا سازید، زیرا مرگ حقیقتی با عظمت و حادثهای بزرگ با خود خواهد آورد: یا خیر [و سعادتی] که هرگز شرّی پس از آن وجود نخواهد داشت و یا شرّ [و شقاوتی] که هرگز خیری پس از آن نخواهد بود.

لازم است بر حاکم که اگر به امتیازی نایل شد و یا نعمتی به او اختصاص یافت، آن امتیاز یا نعمت موجب دگرگونی او دربارهی رعیّتش نشود و آن نعمتهایی که خداوند متعال قسمت او کرده، وسیلهی نزدیکی بیشتر به بندگانش و مهربانی به برادرانش شود.

هیچ چیزی بیش از حرکت بر مبنای ظلم موجبِ دگرگونی نعمت خداوندی و سرعتِ انتقام او نیست، زیرا خداوند شنوندهی دعای ستمدیدگان و در کمین ستمکاران است.

ای فرزند آدم! غصّهی روزی را که نیامده، بر غصّهی روزی که آمده است، اضافه مکن، زیرا اگر از عمرت چیزی باقی مانده باشد، خداوند روزیِ تو را در همان روز عطا خواهد فرمود.

هر کس در دشمنی شدت به خرج دهد، مرتکب گناه شده و کسی که کوتاهی کند، ستم ورزیده است و هر کس در خصومت مبالغه کند، نمیتواند برای خدا تقوا داشته باشد.

از حدس و گمانهای مردمانِ با ایمان بترسید، زیرا خداوند متعال حق را در زبان آنان قرار داده است.

مسکین و بینوا، فرستادهی خداست. پس هر کس او را محروم برگرداند، در حقیقت خدا را ممنوع نموده و هر کس به آن بینوا عطا کند، پس به خدا عطا کرده است.

فقر عامل کاهش دین است و عقل را به دهشت میاندازد و برای عداوت انگیزه میشود.

هر که نام خدا بر اول طعام ببرد و حمد خدا را در آخر بکند هرگز از آن طعام از او سؤال نکنند.

خدا را یاد کنید در هنگام طعام خوردن و حرف بسیار مگویید که آن طعام نعمت و روزی خداست، بر شما واجب است که در وقت صرف کردن آن شکر خدا و یاد او و حمد او بکنید.

هرگز از امتلای طعام آزار نکشیدم زیرا هیچ لقمهای را به نزدیک دهان نبردهام مگر آنکه نام خدا بر آن گفتهام.

ناتوانی آفتی است و شکیبایی، دلاوری و پارسایی ثروت و پرهیزکاری سپری است و چه همنشین خوبی است رضایت در زندگی.

بهترین پارسایی، پنهان داشتن پارسایی است.

هر کس در دنیا پارسایی پیشه کند، مصیبتها را ناچیز یابد و هر کس در انتظار مرگ باشد، سبقت به خیرات نماید.

هر کس بین خود و خدا را اصلاح کند، خداوند بین او و مردم را اصلاح نماید و هر کس امر آخرت خود را اصلاح کند، خداوند امر دنیای او را اصلاح نماید و هر کس پند دهندهای از ذات خود برای خویشتن داشته باشد، برای او از طرف خدا نگهبانی به وجود میآید.

خیر، فراوانی مال و فرزند نیست، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان باشد و بردباریَت با عظمت و عبادتی که به پروردگارت میکنی، مردم آن را عامل سرافرازی تلقی کنند.

مردم برای اصلاح دنیای خود، چیزی از امر دینشان را رها نمیکنند، جز اینکه خداوند برای آنان آنچه را که ضررش بیشتر است، پیش آورد.

هیچ علمی مانند اندیشه، و عبادتی مانند ادای واجبات و هیچ ایمانی مانند شرم و حیا و هیچ شکیبایی و حیثیّتی مانند تواضع و فروتنی و هیچ شرفی مانند علم و هیچ عزتی مانند متانت و بردباری، و هیچ یاری و یاوری محکمتر از مشورت نمیباشد.

هر کسی در عمل کوتاهی نماید، به اندوه مبتلا میشود. خداوند ارتباط ندارد با کسی که خدا را در مال و جانِ او سهمی نیست.

هر کس سر نیزه را برای خدا (در راه خدا) تیز کند، بر قتل شدیدترین حمایتگرانِ باطل پیروز شود.

هر کس نزدیک توانگر وارد شود و به خاطر توانگریِ او فروتنی کند، دو سوم دین خود را از دست داده است.

به خدا تقوا بورز، اگرچه اندک باشد و بین خود و خدا پردهای قرار بده، اگرچه نازک باشد.

برای خدا در هر نعمتی حقّی است. پس هر کس آن حق را ادا کرد، به آن نعمت اضافه شد و اگر در ادای آن حق کوتاهی ورزید، به خطر زوالِ نعمت دچار شد.

هنگامی که فقیر شدید، به وسیلهی صدقه، با خدا تجارت کنید.

وفا به مردم غدّار (حیلهگر و بیوفا)، بیوفایی و مکرپردازی نزد خداست، و حیلهگری و بیوفایی با مردم غدّار، وفاست در نزد خدا.

چه سوداگری بدی است که دنیا را قیمت خود بینی و آن را عوض آنچه نزد خدا برای تو آماده است، تلقی کنی!

سوگند به خدا! با قدرتی که به وسیلهی شمشیر بر پراندن تارک دشمن و قطع بازوها و پاهای او دارم، سلطه را به دست دشمن نخواهم داد.

خداوند باعظمتتر است از تخیّلات پوچ و بیاساسِ تشبیهکنندگانش و والاتر است از اوهام باطل منکرانش، عظمتی بس والا.

سپاسگزاریتان را در هنگام برخورداری از نعمتها فراموش نکنید. خداوند با حجتهای آشکار و روشن و کتابهای آسمانیِ واضح که موارد عذر را بیان نموده، جای پوزشی برای شما نگذاشته است.

نه دهر و زمان بر خدا جریان داشته است که آن جریان حالات مختلفی برای او ایجاد کند و نه در مکانی جایگزین بود که انتقال برای او امکانپذیر باشد.

خدا رحمت کند مردی را که اندیشید و عبرت اندوخت، و از عبرتِ اندوخته، بینایی یافت.

به خدا تقوا بورزید، تقوای کسی که شنید و خشوع کرد، گناه اندوخت و اعتراف کرد، ترسید و عمل نمود، حذر کرد و به انجام اعمالِ نیکو مبادرت ورزید. به مقام یقین رسید و به نیکوکاری پرداخت، وسیلهی عبرت بر او عرضه شد، عبرت گرفت. برحذر داشته شد، حذر نمود.

ای مردم! خدا را خدا را در نظر بگیرید (بترسید از خدا) دربارهی آنچه از شما در حفظ و عمل به قرآن خواسته و در مراعات عمل به حقوقی که نزد شما به ودیعت نهاده است، زیرا خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و به حال خودتان وانگذاشته و شما را در جهل و کوری رها ننموده است.

شایستهی غبطه و سودبرنده کسی است که دین او برای او سالم باشد.

ای بندگان خدا! از محبوبترین بندگان خدا در پیشگاه ربوبی، بندهای است که خداوند [سبحان] او را در شناختِ نفْس خود و ساختن آن یاری فرماید. [این انسانِ مورد عنایتِ خداوندی]، لباسی از اندوه بر تن نمود و پوشاکی ار بیم بر خود پوشید.

به همان حدّ و اندازهای که خداوند تحصیل علمِ آن را برای تو تجویز فرموده، کفایت بوَرز و عظمت خداوند سبحان را با موازین عقلیِ خود اندازهگیری مکن، که این خطا تو را از گروهِ هلاکشدگان مینماید.

اگر هم خداوند به ستمکار مهلت بدهد، گرفتن و کیفر خداوندی از او فوت نمیشود و خداوند در گذرگاه ستمکار در کمین و در موضع مادهای گلوگیر در مسیر فرو بردن آب دهان است.

قطعاً از مبغوضترین مردان نزد خدا، آن بندهای است که خدا او را به خودِ او واگذاشته است. این بنده (رها شده به حال خود) از راه حق متجاوز، و بدون رهبری که دلیل راه است، در حرکت است.

سوگند به خدا! من از جملهی رانندگان (طرد کنندگان) جاهلیت از جامعه بودهام، تا آنگاه که لشکر جاهلیت همگی پشت گرداندند، و زیر ذلت سلطه مجتمع شدند. من اکنون ناتوان نشدهام و نمیترسم و خیانتی نکردهام و سست نشدهام. و سوگند به خدا! قطعاً باطل را میشکافم، تا حق را از پهلوی آن درآورم.

ای بندگان خدا! به جهالت خویشتن تکیه ننمایید، و مطیع هواهای خود نباشید، زیرا کسی که به چنین موقعیتی سقوط کند، به لبهی رودخانهای افتاده که سیل آن را برده است.

خدا را، خدا را در نظر بگیرید از اینکه شکایت پیش کسی ببرید که نتواند اندوه را از شما زایل کند و نتواند با رأی خود چیزی را بشکند که برای شما محکم شده است.

بهترین وسیلهای که توسّلکنندگان به خداوند- سبحانه و تعالی- انتخاب نمودهاند، ایمان به او، و به فرستادهی او، و جهاد در راه اوست. زیرا جهاد در راه خدا، مقام اعلای اسلام است، و کلمهی اخلاص، مبنای فطرت اصلی انسان بر آن است.

برپا داشتن نماز است که اصل دین است و پرداخت زکات که همانا فریضهای واجب است. و روزهی ماه رمضان که سپری است از عذاب و حجّ بیتاللّه و عمره که همانا آن دو در آنکه فقری را منتفی نموده و گناه را میشویند.

قطعی است عالِمی که به غیر علمش عمل میکند، مانند جاهل متحیّری است که از جهلش رها نشده و بیدار نمیشود. حجّت بر علیه او، از حجّت بر علیه جاهل بزرگتر است، و حسرت و تأسف از او، جداییناپذیرتر و نزد خدا برای ملامت، شایستهتر.

ای مردم! آنچه را که خداوند بر شما مقرر فرموده، مطلب و مطلوب خود تلقی نکنید، و از ادای حقّ خداوندی، آنچه را که از شما خواسته، مسئلت نمایید. و دعوت مرگ را پیش از آنکه شما را [برای عبور از پل زندگی] بخوانند، به گوشهای خود بشنوانید.

جز این نیست که شما بر مبنای دین خداوندی، برادران یکدیگرید. میان شما جدایی نینداخته، جز پلیدیِ درونها و بدی نیّتهایتان. به این خاطر است که به کمک هم نمیشتابید و خیرخواه یکدیگر نیستید و به همدیگر نمیبخشید و مهر نمیورزید.

ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی توصیه میکنم که تنها توشهی معاد است و تنها وسیلهی پناهندگی به خدا. توشهای است رساننده به مقصد و پناهی است واصل کننده به هدفِ مطلوب.

خدا رحمت کند مردی را که حقی را ببیند و به آن کمک نماید، یا ستمی را ببیند و آن را منتفی بسازد و یاور حق باشد تا آن را به صاحبش برساند.

ای بندگان خدا! به درستی که تقوای الهی، اولیاء خدا را از ارتکاب محرّماتش بازداشت، و خوف الهی را به دلهای آنان ملازم نمود تا آنان را به بیداری در شب و به تشنگی در روزهای گرم وادار کرد.

خداوند متعال روزیتان را تعهّد نموده و شما به عمل کردن مأمورید. پس نباشد طلب کردنِ چیزی که برای شما تضمین شده، شایستهتر از [کوشش] دربارهی عملی که برای شما مقرّر گشته است.

بافضیلتترین مردم نزد خداوند کسی است که برای او عمل به حق- اگرچه موجب کاهش [ظاهری] و سختی باشد- محبوبتر از باطل بوده، هرچند آن باطل برای او فایده را جلب کند و موجب افزایش وی شود.

عطای مال در غیر موردش، افراط در خرج و اسراف است و این افراط گری و اسراف، صاحبش را در دنیا بالا میبرد و در آخرت ساقطش میکند، و در میان مردم عزیز میدارد و نزد خدا، پست و خوارش میسازد.

خداوند سبحان توبه را به سببِ فراوانی روزی و رحمت بر مخلوقاتِ خود قرار داده است.

هرگز به خدا شریک قرار ندهید و سنّت پیامبر اکرم (ص) را ضایع نکنید. این دو ستون را برپا دارید و این دو چراغ را روشن نگاهدارید.

از معصیت ورزیدن به خدا در خلوتها تقوا بورزید و اجتناب کنید، زیرا شاهد، خودِ حاکم است.

خداوند سبحان در اموالِ توانگران، معاش فقرا را قرار داده است. در نتیجه، هیچ فقیری گرسنه نماند، جز اینکه توانگری به همان اندازه از مالِ فقیر بهرهمند شد و خداوند متعال آنان را در مورد این ظلم بازخواست خواهد کرد.

کمترین حقی که خداوند بر گردن شما دارد، این است که از نعمت او برای گناهان کمک نگیرید.

خداوند سبحان اطاعت را غنیمتِ هشیارانِ خردمند قرار داده، در آن هنگام که مردم ناتوان قصور نمایند.

خداوند سبحان پاداش را در مقابل عبادت و عذاب را در مقابل معصیت قرار داده است برای جلوگیری از عذاب بندگانش و تحریک آنان به بهشتش.

هر کس نعمتهای خداوندی به او فراوان باشد، احتیاجات مردم هم به او بسیار باشد و هر کس در آن نعمتها- در آنچه که خداوند واجب فرموده- قیام کند، آن نعمتها را در معرض دوام و بقا قرار داده و هر کس در آن نعمتها به ادای حقوق لازم در آنها قیام نکند، آن نعمتها را در معرض زوال و فنا قرار داده است.

بترس از این که خدا تو را در ارتکاب معصیتش ببیند و در اطاعتش نیابد که در نتیجه از زیانکاران باشی. پس وقتی نیرومند شدی، بر اطاعت خداوندی قوی باش و اگر ناتوان گشتی، از معصیت خداوندی ناتوان باش.

چه نیکوست فروتنی توانگران به فقرا برای طلب پاداش الهی! و نیکوتر از آن، متانت و بیاعتنایی فقرا بر توانگران است به خاطر تکیه بر خدا.

خداوند عقل و خرد را نزد کسی به ودیعت ننهاد، جز اینکه با همان حقیقتِ شریف، روزی او را نجات داد.

هر کس دورن خود را اصلاح کند، خداوند هم آشکار او را اصلاح فرماید و هر کس برای دین خود عمل کند، خداوند برای امر دنیای او کفایت کند و هر کس رابطهی بین خود و خدا را نیکو نماید، خداوند رابطهی بین او و مردم را نیکو فرماید.

هر کس احتیاجی را به مؤمن عرضه کند، مانند این است که آن را به خدا عرضه کرده و هر کس آن را با کافری مطرح کند، گویی از خدا شکایت کرده است.

خداوند هرگز درِ شکرگزاری را بر بندهای باز نمیکند که درِ افزایش را به روی او ببندد.

بزرگترین حسرتها در روز قیامت، حسرت مردی است که مالی را از راهی خلافِ اطاعتِ خداوندی بیندوزد؛ پس از وی مردی آن مال را از او ارث ببرد که آن را در اطاعت خداوند سبحان مصرف کند و از همین راه داخل بهشت شود و آن شخص اول را که مال اندوخته بود، به خاطر همان مال داخل آتش شود.

خداوند درِ دعا را بر بندهای باز نمیکند که درِ پذیرش دعا را به روی او ببندد و چنان است که درِ توبه را برای بندهای باز کند و درِ بخشایش را بر او ببندد.

توحید آن است که خدا را در توهّم نیاوری و عدالت آن است که او را متهم نسازی.

پاداش مجاهدی که در راه خدا شهید شده، با عظمتتر از کسی نیست که قدرت پیدا کند و عفو نماید؛ نزدیک است که عفیف (پاکدامن)، فرشتهای از فرشتگان خداوندی باشد.

چون با برادران مؤمن ملاقات نمایید با ایشان مصافحه کنید و پنداشت و خوشحالی نزد ایشان ظاهر کنید تا آنکه چون جدا شوید هیچ گناه بر شما نمانده باشد و با دشمن خود نیز مصافحه کنید هر چند او نخواهد که خدا چنین امر فرموده است و باعث دفع دشمنی او میشود.

هر که والی مردم را ممنوع سازد از آنکه کارهای خود را به او عرض کنند حق تعالی در قیامت حاجت او را برنیاورد و اگر چیزی به رسم هدیه بگیرد چنان است که از غنیمت دزدی کرده است که بدترین دزدیهاست و اگر رشوه بگیرد چنان است که به خدا شرک آورده باشد.

بر تو باد به حاضر شدن در مجالسی که در آنجا یاد خدا کنند.

آن کس که خداوند سبحان را توصیف کند، همسان برای ذات بیهمتایش سازد، و دویی در یگانگیاش درآورد و مقام والای احدیّت را تجزیه نماید. پندار تجزیه در وحدتِ ذاتش نشان نادانی است که خدا را قابل اشاره انگارد و با آن اشاره محدودش سازد و چون معدودها، به شمارشش درآورد.

سوگند به خدا! من از آن هنگام که خداوند متعال پیامبرش را به پیشگاه خود خوانده، تا به امروز، همیشه از حقّ قانونی خود رانده شدهام و دیگران در قلمرو اختصاصی من به تاختن درآمدهاند.

از خانههایتان برای تشکیل اجتماعاتِ ویرانگر بیرون نیایید. آشتی و الفت در میان خود به وجود بیاورید، توبه و بازگشت به سوی خدا در دسترس شماست.

از طرف خداوند متعال، بعد از رسولان آسمانی، کسی جز بشر تبلیغ نمیکند.

زمانی که خداوند برای یک انسان زبان راستین در میان مردم قرار میدهد، برای او بهتر از مالی است که دیگران از او ارث خواهند برد.

جهاد [با دشمنان خدا] دری از درهای بهشت است که [خداوند این در را] به روی خواصّ اولیاء خود باز کرده است.

سوگند به خدا! هیچ قومی در خانهی خود مورد حمله و هجوم قرار نگرفت، مگر اینکه ذلیل شد.

ای بندگان خدا، از گناهان مهلک و عیوبی که خدا را به سخط و غضب میآورد، بپرهیزید.

در هر صبح و شام به خدا تقوا بورز و بر نفس خود از فریب دنیا بترس و در هیچ حالی از آن، احساس امن و امان مکن.

بهترین و بافضیلتترین مؤمن کسی است که جان و دودمان و مالش را در راه خدا تقدیم بدارد، زیرا هر چیزی که تو از پیش میفرستی، ذخیرهاش برای تو میماند و آنچه پشت سر خود میاندازی، خیرش برای دیگری است.

تحصیل علم و یقین به برخی از مطالب قرآنی، مطابق پیمانی که از بندگان گرفته شده، لازم است و در برخی دیگر که اسرار و رموز قرآنی محسوب میشوند، مردم را به تنگنای لزوم معرفتِ آنها مجبور ننموده است.

شما ای مردم! به وسیلهی ما دودمان محمد (ص) از تاریکیهای جهل و فساد رها شده، راه هدایت را در پیش گرفتید و گام بر فراز اعتلا نهادید. شبهای تیره و تار جاهلیّت را به وسیلهی تکاپوها و ارشادهای ما پشت سر گذاشتید، تا فروغ بامدادِ اسلام، بر عقول و دلهای شما درخشیدن گرفت.

ای مردم! امواج توفانی فتنهها را که حیات شما دریانوردان اقیانوس هستی را به تلاطم انداخته است، با کشتیهای نجات بشکافید و پیش بروید. از راه عداوت و نفرت از یکدیگر برگردید، و طریق مهر و محبت پیش بگیرید.

گشایش کارهای اجتماع در عدالت است و کسی که عدالت برای او تنگی ایجاد کند، ستم برای او تنگناتر خواهد بود.

به شما هشدار میدهم: خطاهایی که مردم مرتکب میشوند، چونان اسبهای چموشند که خطاکاران بر آنها سوار گشته، با افسارهایی از دست رفته، در بیراههها و سنگلاخها میتازند. پایانِ این تاخت و تاز طغیانگرانه، آتش است.

هیچ کسی چون دودمان آدمی پریشانیهای او را به آسایش مبدّل نمیکند. دودمان آدمی مهربانترین مردم در هنگام فرود آمدن حوادثِ سخت و ناگوار است.

کسی که دستِ کرامتِ خود را از دودمانش برمیدارد، یک دستِ او از آنان برداشته می شود و در مقابل، دستهای فراوانی از او برداشته خواهد شد. هر که خوی نرم دارد، از محبت همیشگی دودمانش برخوردار خواهد بود.

بار خدایا! من این مردم را دچار ملالت کردهام، آنان نیز مرا گرفتار ملالت نمودهاند. من اینان را افسرده ساختهام، آنان هم مرا افسرده و ناراحت کردهاند. بهتر از آنان را به جای آنان بر من عنایت فرما، و بدتر از من را به جای من نصیب آنان بنما.

مردانِ کارآزمودهی اجتماعی و سیاسی با حالات تصنّعی میتوانند خود را بر فراستِ زمامداران عرضه کنند، و خوش خدمتی خود را به رخ آنان بکشند، در صورتی که پشت این نقاب ساختگی، نه خیرخواهی و خیراندیشی دارند و نه امانتداری برای انجام وظایف خود.

بپرهیز از دوست داشتن مدّاحی و تملّق دیگران، زیرا این صفات پلید از محکمترین فرصتها برای شیطان است که نیکی نیکوکاران را در آن محو میسازد.

بپرهیز از همنشینی مردم فاسق، زیرا همواره شرّ به شرّ ملحق میشود.

در آن هنگام که دنیا به کسی روی آورد، نیکوییهای دیگران را به او عاریت میدهد و اگر دنیا از کسی رویگردان شود، نیکوییهای خود را از او میگیرد.

با مردم چنان بیامیزید که اگر در آن حال بمیرید، برای شما بگریند و اگر زنده ماندید، همواره به شما مهر و محبت بورزند.

مردم دشمن چیزی هستند که آن را نمیدانند.

زینهار که اجتناب کن از جاهایی که محل تهمتاند و از مجلسی که گمان بد به او ببرند که همنشین بد مصاحب خود را فریب میدهد.

خیری نیست در سگها مگر سگ شکاری یا سگ گله.

مروّت و مردی در حضر خواندن قرآن است و همنشینی با علما کردن و تفکر در فقه و علوم کردن و محافظت بر نمازهای جماعت کردن.

ناتوانترین مردم کسی است که از به دست آوردن دوستان عاجز است و ناتوانتر از آن، کسی است که دوستی را پیدا کند و او را از دست بدهد.

هر کس نزدیکانش او را ضایع کنند، دوستی و الفت با دیگران را به دست آورد.

شایستهترین مردم به عفو و بخشیدن، تواناترین آنان به کیفر دادن است.

مردم دنیا مانند کاروانی هستند که آنان را به حرکت درآوردهاند و میرانند، در حالی که آنان در خوابند.

کاملترین فقیه کسی است که مردم را از رحمت خداوندی ناامید نسازد و از محبت او مأیوسشان ننماید.

قطعاً شایستهترین مردم به پیامبران، داناترین آنان به چیزی است که پیامبران آوردهاند.

در اوایل سرما، از خود حفاظت کنید و در آخرش آن را پذیرا باشید، زیرا سرما در بدنهای مردم همان کار را میکند که در درختها: آغازش میسوزاند و آخرش شکوفا میسازد.

هر کس به کردار قومی خرسند باشد، مانند کسی است که در آن کردار با آنان همراه است و برای هر کس که در یک باطل وارد شده، دو گناه است: گناه عمل به آن باطل و گناه رضایت به آن.

هر کس خودرأیی را انتخاب کرد، هلاک گشت و هر کس با مردم مشورت کرد، با عقولِ آنان شریک شد.

شرّ و بدی را از سینهی دیگران برکن، با درآوردن آن از درون خویشتن.

نخستین پاداشی که آدم بردبار از بردباریِ خود میبرد، این است: مردم یاران او هستند، به ضرر نادان.

اگر آدم بردباری نیستی، خود را به شکیبایی و بردباری وادار کن، زیرا اندک است تعداد مردمی که خود را به قومی تشبیه کنند و از افراد آن قوم نشوند.

در دگرگونی حالات است که گوهرهای اصلی مردم شناخته میشود.

هر کس حیا به او لباس بپوشاند، مردم عیب او را نبینند.

به اولاد دیگران نیکویی کنید تا احترام شما در فرزندانتان محفوظ بماند.

ای مردم! وفا همراه صدق است و من سپری نگهدارندهتر از وفا (صدق) نمیبینم و کسی که بداند سرنوشت نهایی حیاتِ او چیست، مکر نمیکند.

از این دنیا چیزی نمانده، جز تهماندهی آبی در ظرف دستشویی، یا چیزی جز جرعهی آبی اندک که اگر تشنهای آن را بمکد، سیراب نشود. ای بندگان خدا! به کوچ از این دنیا تصمیم بگیرید که فنا سرنوشت همهی مردم آن است.

این دنیا در نظر کسانی که دارای خِرد هستند، مانند سایهی در حال برگشت است؛ در همان زمان که آن را در حال گسترش میبینی، رو به جمع شدن و زوال است و در همان هنگام که آن را رو به افزایش میبینی، رو به نقص و کاهش است.

سعادت از آنِ کسی است که از دیگران برای خود وعظ و عبرت بگیرد.

همهی اقوام و اُمَم از ظلم امرای خود میترسند و من از ظلم رعیّتِ خود بیمناکم! شما را به جهاد بسیج کردم، به راه نیفتادید و سخنان [سازنده] به گوشتان خواندم، نشنیدید و شما را نهانی و آشکار دعوت کردم، پاسخ مثبت ندادید و شما را نصیحت نمودم، نپذیرفتید.

ای مردم! از شعلهی چراغ واعظی که خود وعظش را پذیرفته، فروغ بگیرید و از آبِ زلالِ چشمهای بکشید که از تیرگی تصفیه شده باشد.

مردم را از کار زشت نهی کنید و خود نیز از آن دور شوید، زیرا جز این نیست که شما مأمور شدهاید به نهی کردن مردم، پس از آنکه خود از ارتکابِ امور زشت اجتناب کنید.

ای مردم! هر کس راه روشن را پیش گیرد، به آب برسد و هر کس راهی مخالفِ راهِ راست درنوردد، در بیابان بیسر و ته گمراه شود.

خیر این دنیا ناچیز است، و شرّ آن همیشه حاضر. جمع شدهاش رو به فناست و مُلکش ربوده شدنی، و آبادش رو به ویرانی. پس چیست نفع آن خانهای که از بنیادش شکسته میشود، و چه منفعتی است در عمری که در این دنیا مانند فنای زاد و توشهاش رو به زوال است.

ای مردم! آنچه را که خداوند بر شما مقرر فرموده، مطلب و مطلوب خود تلقی نکنید، و از ادای حقّ خداوندی، آنچه را که از شما خواسته، مسئلت نمایید. و دعوت مرگ را پیش از آن که شما را [برای عبور از پل زندگی] بخوانند، به گوشهای خود بشنوانید.

ای مردم! جز این نیست که دنیا گذرگاهی است ناپایدار، و آخرت اقامتگاهی است برقرار. از گذرگاه خود بگیرید، برای اقامتگاه پایدار.

دربارهی من دو گروه از مردم به هلاکت میافتند: دوست افراط گر که محبت او را به سوی غیر حق (باطل) میکشاند، و دشمن تفریط گر که عداوت با من، او را هم به سوی غیر حق (باطل) میکشاند.

به درستی، کسی که از مردم کناره گرفت و تنها شد، او از آنِ شیطان خواهد بود، چنان که گوسفندی که از گلّه کناره گرفت، نصیب گرگ میشود.

هر کس مردم را به شعار خوارج دعوت کند، او را بکشید، اگرچه زیر این عمامهی من باشد.

نباید ولایت مسلمین به کسی سپرده شود که بعضی را بر بعضی دیگر ترجیح بدهد و نباید زمامداری مسلمین را در اختیار کسی گذاشت که در حُکم رشوه بگیرد و حقوق مردم را ضایع کند و آن را چنان که باید، ادا نکند (از اجرای احکام خداوندی خودداری کند). همچنین، والی مسلمین، نباید سنّت را متوقف کند و امت اسلامی را از این راه به هلاکت بیندازد.

«فراوانی ورود قرآن به گوش، آن را کهنه نمیکند.» هر کس به این کتاب الهی قائل شد، «راست گفت و راست گردید و هر کس به آن عمل کرد، بر دیگران سبقت جُست.»

وصیّت به تقوا بهترین وصیّتی است که مردم دربارهی یکدیگر انجام میدهند.

کسانی که تقوا ورزیدند، گروه گروه رهسپار بهشت شدند در امنیت از عذاب و انقطاع از ملامت. آنان از آتش برکنار شدند و در جایگاه امن و آرامش قرار یافتند و به آن منزلگه ابدی و قرارگاه جاودانی خشنود گشتند.

باعظمتترین حقوق الهی، حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم است.

هرگز امور مردم جامعه بدون صلاحیّت حُکّام، اصلاح نشود و امور والیان جامعه بدون نظام صحیح بر مردم اصلاح نگردد.

ای مردم! بر شما باد خیراندیشی و خیرخواهی در اجرای حقوق دربارهی یکدیگر و کمک و یاوری بر ادای آنها.

مردم باتقوا در میان آن مردم اهل فضیلتها هستند: منطق آنان درست و صحیح، پوشاکشان بر مبنای میانهروی، حرکتشان بر اساس فروتنی است. چشمان خود را از آنچه که به آنان تحریم فرموده، پوشیدند و گوشهای خود را به آن علمی که برای آنان سودمند است، فرا دادند.

حقوق مردم مستحق را ادا کن و اگر ادا نکنی، قطعاً روز قیامت از کسانی خواهی بود که بیش از همه دشمن دارند.

کسی که به ارزش خویشتن نادان باشد، به ارزش دیگران نادانتر خواهد بود.

هر کس بردباری کند، در زندگی خود تفریط نکند و در میان مردم، پسندیده زندگی کند.

مَثَل کسی که فریب این دنیا را بخورد، مانند قومی است که در جایگاهی دارای وسایل رفاه و آسایش زندگی میکردند، سپس مجبور شدند به جایگاهی بیخیر و فاقد رفاه و آسایش کوچ کنند. قطعی است برای چنین مردمی، چیزی ناگوارتر و مصیبتبارتر از جدایی از آن منزلِ پر آسایش و حرکت به سوی جایگاهِ فاقدِ رفاه و آسایش نمیباشد.

دوست بدار بر دیگری آنچه را که برای خود دوست داری و آنچه برای تو ناملایم و ناگوار است، بر دیگران نیز کراهتبار تلقی کن.

ویرانی زمین ناشی از فلاکت مردم آن است. و سببِ فلاکتِ مردم، روی آوردن کارگزاران به مالاندوزی، و بدگمانی (ناامیدی) از دوام حکومتشان، و عبرت نگرفتن از حوادث روزگار و جریانات اجتماعی و سیاسی اقوام و ملل گذشته است.

کسی که دیگران را به کاری خواند که خود به آن عمل نکند، مانند تیراندازی است که میخواهد از کمانِ بیزه، تیر بیندازد.

مردم فرزندان دنیا هستند و مرد به محبت مادرش توبیخ نمیشود.

بزرگترین توانگری، ناامیدی است از آنچه در دست مردم است.

کسی که در عیب خود بنگرد، از عیب جویی دیگران رویگردان میشود و هر کس به روزیِ خداوندی خشنود شود، از آنچه که از او فوت شده، اندوهگین نمیگردد.

هر کس بداند سخنش از گروه اعمالش است، سخن را جز در آنچه برای او اهمیت دارد، کم کند.

بزرگترین عیب آن است که آنچه را در خود توست، در دیگران عیب محسوب کنی.

ای مردم! تأدیب و تربیتِ نفوس خویش را خود به عهده بگیرید و نفسهای خود را از عاداتِ پلید منصرف کنید.

ای مردم! کالای دنیا خس و خاشاکی است وبا آلود، پس از چراگاه آن اجتناب کنید. عدم آرامش در این دنیا سعادت آمیزتر از اطمینان و سکونت در آن است و رمقی از معاش، پاکیزهتر از ثروت آن است.

از مردم با ایمان کسی است که عمل زشت را با دست و قلبش منکر میشود و ناپسند میشمارد، این است تکمیل کنندهی خصلتهای خیر.

هر کس ببیند در جامعه ستمی صورت میگیرد و به عمل زشتی خوانده میشود، و او با قلبش آن را انکار کند، پس دینش سالم و خودش از گناه برکنار است.

مردم، دشمن آن چیزی هستند که آن را نمیدانند.

نزدیکی و ارتباط با اخلاق مردم، موجب اطمینان از گزند آنان میباشد.

مردم دنیا مانند کاروانیانی هستند که از همان هنگام فرود در این دنیا، رانندهی آنان بر آنان فریاد میزند: کوچ کنید.

شایستهترین مردم به کرامت، کسی است که مردمانِ با کرامت به وسیلهی او شناخته میشوند.

هر که مؤمنی را حقیر شمارد خدا او را به آن مؤمن در بهشت جمع نکند مگر آنکه توبه کند.

نماز کسی که انگشتر عقیق در دست داشته باشد بر نماز جماعتی که غیر عقیق در دست داشته باشند به چهل درجه زیادتی دارد.

هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست و هیچ تنهایی وحشتناکتر از خودپسندی و هیچ تعقّلی مانند تدبیر و هیچ کَرَمی مانند تقوا و هیچ همنشینی مانند اخلاق نیکو نیست.

قناعت، برای به دست آوردن مُلک کافی است و نیز برای وصول به نعمتها، اخلاق نیکو کفایت میکند.

قطعی است که امر به معروف و نهی از منکر، دو خُلق از اخلاق خداوندی است. و این دو صفت و فعالیت، نه مرگی را نزدیک میکنند و نه از روزی کسی میکاهند.

تقوا، فرمانروای اخلاق است.

بینیازترین بینیازیها عقل است و بزرگترین نیازمندی حماقت و وحشتناکترین تنهایی خودپسندی است و بهترین و باکرامتترین حیثیت، اخلاق نیکو.

بردباری، پردهای پوشاننده است و عقل شمشیری است برّان؛ پس عیوبِ اخلاقی خود را با بردباریت بپوشان و هوایت را با عقلت بکُش.

اگر ناچار از تعصّب هستید، عصبیّت خود را برای اخلاق نیکو و کردارهای پسندیده و امور زیبا قرار بدهید.

هر کس بر اشیاءِ دور از هم و متضاد اشاره کند و آنها را اراده نماید، چارهجوییها او را تنها گذارد و رسوا کند.

زیانکارترین مردم از حیث کالا و محرومترین آنان از نظر تلاش، مردی است که بدن خود را در طلب مال ناتوان ساخت و فرسود، ولی مقدّرات، ارادهی او را یاری نکرد؛ پس با حسرت همان مال از دنیا خارج شد و با نتیجهی فاسدِ آن، وارد آخرت شد.

با زنان مشورت مکن، رأی ایشان ضعیف و عزم ایشان سست است.

اوست آن خداوند توانا، هنگامی که اوهام بشری قصد پیشرفت به سوی درک و شناختِ نهایتِ قدرتِ او نمایند و اندیشهی مبرّا از خطرهای وسوسهها را که بخواهد در اعماق غیوبِ ملکوتِ الهی با آن به ذات اقدس ارتباط پیدا کند، مردود مینماید.

هیچ مردی به تأخیر در دریافتِ حقّش ملامت نمیشود، بلکه از این ملامت میشود که آنچه را که حق او نیست، بگیرد.

هر مرد مؤمن و زن مؤمنه که دست بر سر یتیم بکشد از روی ترحّم، حق تعالی برای او به عدد هر مویی که دستش بر آن میگردد حسنهای برای او بنویسد.

من با دو نفر جنگ خواهم کرد: مردی که چیزی را ادعا کند که شایستهی آن نیست و مردی که از ادای حقّی (امانتی) که به عهده دارد، امتناع بورزد.

مردی که کارهای او را زنی تدبیر کند، ملعون است.

غیرتِ زن کفر است و غیرت مرد، ایمان.

عالِم کسی است که اندازه و ارزش خود را بشناسد. برای نادانی مرد همین کافی است که ارزش خود را تشخیص ندهد.

شادی دنیا با اندوه آمیخته و قدرت مردان در آن، رو به ناتوانی و سستی است. پس فراوانی آنچه در این دنیا برای شما خوشایند است، فریبتان ندهد، زیرا آنچه که از آنها همراه شما خواهد بود، اندک است.

سخن بگویید تا شناخته شوید، زیرا مرد زیر زبان خود مخفی است.

زن، عقربی است دارای گزیدن شیرین.

زن [با توجه به طبیعت شهوانیش]، شرّ است و بدترین چیزی که در اوست، این است که چارهای از او نیست.

زبان عاقل در پشتِ قلبِ او و قلب احمق، در پشت زبانش قرار دارد.

در آن هنگام که صلاح و نیکوکاری بر زمان و مردمش غالب باشد، سپس مردی به مرد دیگر بدگمان شود، با اینکه گناهی مرتکب نشده، در این صورت ظلم کرده است.

حج، جهاد هر ناتوانی است و برای هر چیزی زکاتی است و زکات بدن روزه میباشد و جهادِ زن، شوهرداریِ نیکوست.

آگاه باشید! این دنیا مانند زنی است نابکار که خود را بر مردان عرضه کند [و سپس امتناع کند] و چارپایی است سرکش و ستیزهگر و دروغگویی است خیانت پیشه. همواره در حال انکار و کفرورزی و معاندی است متمرّد، دارای تمایل زیاد و اضطرار و دگرگونی فراوان.

اگر در مردی یک خصلت زیبا و با عظمت دیدید، نظایر آن خصلت را در او انتظار داشته باشید.

از مشورت با زنان بپرهیز، زیرا رأی و نظر آنان سست و تصمیمشان بیاساس است.

از زنان بد بپرهیز و از نیکان ایشان در حذر باش.

هیچ میراثی مانند فرهنگ سازنده و هیچ عامل حرکتی مانند توفیق و هیچ تجارتی مانند عمل صالح و هیچ سودی مانند پاداش نیکو و هیچ پرهیزکاری مانند توقف در زمان اشتباه وجود ندارد.

سخن مانند شکار در حال فرار است، یکی آن را میزند و دیگری در زدنِ آن خطا میکند.

چه بسا آدمِ بینا در تشخیص مقصد به خطا رود و انسان نابینا به رشد و مقصد کمالِ خود نایل آید.

پروردگارا! بر من ببخشا آنچه را که دربارهی من از من داناتری. اگر بار دیگر به خطایی که کرده بودم، برگردم، بار دیگر با بخشش خود بر من عنایت بفرما. خداوندا! بر من ببخشا آنچه را که از نفْس خود وعده کردم و تو دربارهی آن وعده از من وفا ندیدی.

امور زندگی وقتی به ابهام و اشتباه افتاد، آخر آنها را با ابتدای آنها باید محاسبه نمود.

از جریان (نشانه) دنیا در مسیر فنا شدن اینکه: تیر در کمان کرده است و تیرهایش به خطا نمیرود و جراحتهایش مرهم نمیپذیرد. زنده را با تیر مرگ میزند و تندرست را با بیماری و نجات یافته [از سختی را] با هلاکت و مشقت شَدید.

هرگز حسادت نورزید، زیرا «حسد ایمان را میخورَد، چنان که آتش هیزم را.»

وجود حاکم و زمامدار برای مردم ضروری است، چه حاکم نیکوکار چه بدکار؛ که اگر زمامدار بدکار و منحرف باشد، شخص با ایمان در زمامداریِ او عملِ صالح خود را انجام میدهد.

نسبت صبر بر ایمان، مثل نسبت سر است بر بدن و خیری در آن جسد نیست که سر ندارد و همچنین خیری در آن ایمان نیست که از صبر برخوردار نباشد.

قرآن معدن ایمان است و متن آن، و سرچشمههای علم است و دریاهای آن، و باغهای دادگری است و غدیرهای (گودیهای آب) آن.

بدانید که اندک ریا، شرک است و همنشینی با هواپرستان، جایگاهِ فراموشی ایمان و حضور شیطان است.

با ایمان است که میتوان دلیل برای اعمال صالح ارائه داد. و با اعمال صالح است که به ایمان میتوان دلیل آورد. و با ایمان است که علم آباد میشود. و با علم است که بیم از مرگ به وجود میآید. و با مرگ، دنیا به پایان میرسد. و با دنیاست که آخرت احراز میشود.

ایمان، معرفت قلبی است و اقرار به زبان و عمل به اعضا و جوارح.

ایمان هیچ بندهای مطابق واقع نمیشود، جز اینکه به آنچه در اختیار خداست، مطمئنتر از آن باشد که در اختیار خودِ اوست.

ایمان مانند نقطهای [نورانی، سفیدی] در قلب آشکار میشود، سپس هر اندازه ایمان زیادتر شود، بر آن نقطهی نورانی میافزاید.

ایمان بر چهار پایه مستحکم است: صبر، یقین، عدل و جهاد.

انسان با ایمان به این دنیا به چشم عبرت و تجربه مینگرد و از توشه به اندازهی سیر شدن شکم یک مضطرّ بهرهمند میشود.

از مختصّات ایمان است که صدق (راستی) را بر کذب مقدّم بداری، آنجا که صدق ضرری به تو برساند و دروغ به نفع تو باشد و در گفتارت برتری از عمل تو دیده نشود و هنگامی که دربارهی دیگری سخن میگویی، از خدا بترسی.

از دروغ اجتناب کنید، زیرا دروغ، بیگانه و دور از ایمان است. انسان راستگو بر کنارهی نجات و کرامت قرار گرفته، و دروغگو در پرتگاهی از سقوط و پستی است.

«با یکدیگر عداوت نورزید، زیرا عداوت تراشنده [و محو کنندهی] ایمان است.»

هر کس به زمانه اطمینان کند، زمانه به او خیانت ورزد و هر کس آن را تعظیم کند، پست و خوارش نماید.

ما امروز راه حق و باطل را تفکیک نمودیم و هر کسی راه خود را پی گرفت. کسی که اطمینان به آب دارد، سوز عطش طاقت از دستش برنخواهد گرفت.

زنان را در حجاب نگهدار تا از نگریستن به مردان بازمانند، زیرا سخت گرفتن حجاب برای بقای عفّت آنان بهتر است و بیرون رفتنشان از خانه، بدتر نیست از اینکه بیگانهای را که به او اطمینان نداری، نزد آنان به خانه آوری. و اگر بتوانی کاری کنی که هیچ کس جز تو را نشناسد، آن کار را انجام بده.

ای اهل کوفه! من از شما به سه خصلت و دو خصلت مبتلا شدهام: ناشنوایی گوشدار! لالهایی سخنگو! نابینایانی چشمدار! [دو خصلتِ نکوهیدهی دیگر که در شماست و مرا با آن دو مبتلا کردهاید:] نه آزادمردانِ راستین هستید در هنگام رویارویی با دشمنان و نه برادران قابل اطمینان در زمان آزمایش.

از عدالت نیست، حُکم دادن با اطمینان بر مبنای گمان.

هر که خود را در محل تهمت درآورد کسی را که گمان بد به او میبرد ملامت نکند و هر که راز خود را پنهان دارد اختیار با خودش است و هر سخنی که از دو کس گذشت فاش میشود.

هر کس راز خود را مخفی داشت، اختیار آن را به دست خود دارد.

از هیجان و تندی برحذر باش و آنها را مهار کن، تا غضب فرو نشیند و اختیار خود را مالک شوی.

هیچ انگیزهای برای خوشگمانی زمامدار دربارهی رعیّتش شدیدتر از احسان وی به رعیّت، و سبک کردن مشقتها از دوش آنان، و تحمیل نکردن تکلیفی که متوجه آنان نیست، نمیباشد.

هنگامی که سخن حکما صحیح باشد، دوای دردِ جهل میشود و اگر خطا باشد، دردی بر دردها میافزاید.

هر کس مصیبتهای کوچک را بزرگ شمرد، شهوات و تمایلات برای او پست میشود.

هر کس تقوا را پیشه ساخت، سختیها از وی دور و ناپدید شد پس از آنکه نزدیک بود، و امور برای او شیرین شد پس از تلخیهایش. امواج از وی باز شد پس از حملهی انبوهش، و دشواریها برای او آسان گشت پس از مشقتهایی که در آن بود.

کسی که به دنیا تکیه کند، او را نترساند، جز مشاهدهی به هم ساییده شدنِ دندانهای مصیبتها.

شستن جامه اندوه و غم را برطرف میکند و موجب قبولی نماز میگردد.

زشتی که تو را غمگین کند، بهتر از کاری است که تو را به نخوت کشاند.

دوستی حقیقی هنگامی است که دوست برادرِ خود را در سه چیز مراعات کند: در هنگام سختی، در غیابش و در وفاتش.

دست شستن پیش از طعام و بعد از طعام فقر را زایل میکند و روزی را زیاد میکند و چرک را از جامه دور میکند و چشم را جلا میدهد و دردها را از بدن دور میکند.

در هنگام برخورداری از نعمتها خودکامه مباش و در هنگام سختیها، از سستی و احساس شکست پرهیز کن.

چه توصیفی کنم دربارهی دنیایی که آغازش مشقّت است و پایانش فنا؟ در حلالش حساب است، و در حرامش عِقاب. هر کس در این دنیا احساس بینیازی کند، گمراه و مفتون گردد و اگر مبتلا به فقر شود، اندوهگین گردد.

به اندازهی مصیبت، صبر نازل میشود و هر کس در هنگام مصیبت دست خود را به روی رانهایش بزند، ثواب عملش پوچ گردد.

بسا روزهداری که از روزه گرفتنش جز تشنگی و گرسنگی سودی نبرد و بسا قیام کننده در شب که از قیامش جز شب بیداری و مشقت بهرهای نبرد. چه خوب است خوابِ هشیاران و افطارشان.

برای دردهای خود از قرآن شفا بطلبید و در مشقتها از آن یاری بخواهید، زیرا درمان بزرگترین دردها (کفر و نفاق و انحراف و گمراهی)، در آن است.

بر فرصتها پیشدستی کن، پیش از آنکه فوتِ آن موجب اندوه شود.

بدا به حال شما و اندوه مهیا از برای شما که نشانهی تیر دشمنان گردیدهاید. بر شما غارت میآورند و شما بر ایشان غارت نمیبرید و به جنگ شما میآیند و شما به جنگ ایشان نمیروید.

بخورید آنچه از خوان بر زمین افتد که خوردن آن شفای هر دردی است به امر الهی برای کسی که به آن طلب شفا نماید.

آنچه چشمت را بیازارد و نیز درد را، تحمل کن، در غیر این صورت هرگز از حوادث زندگی خرسند نخواهی بود.

آگاه باشید! دنیا جایگاهی است که نمیتوان از عذاب و مجازات گناهان و فتنهها و شرارتها و شرورش سالم و در امان بود، جز در همین دنیا و از هیچ رویدادی که در طبیعتِ دنیاست، نمیتوان نجات پیدا کرد.

اندوهگین باش به آنچه از آخرتت از دست دادهای و به خاطر آنچه از دنیا به دست آوردی، شادی فراوان نداشته باش و به خاطر آنچه از دنیا از دست دادهای، غصه مخور و ناله مکن و همهی اهتمام خود را به پس از مرگ منحصر کن.

اگر از چیزی ترسیدی، در همان چیز وارد شو، زیرا شدتِ ناراحتی پرهیز و خویشتنداری از آن، بزرگتر از آن است که میترسی.

از کفّارههای گناهان بزرگ، رسیدن به فریادِ فریادخواه و برطرف کردنِ اندوهِ آدم غمگین است.

لجاجت و مقاومتِ بیدلیل، تدبیر و اندیشه را از بین میبرد.

فکر، یک آیینهی صاف است.

پیروزی با حسابگریست و حسابگری با کوشش فکر، و فکر با راز داری.

اندیشهی کسی که از من تخلّف کند، از دریافت حق و حقیقت به دور افتاد.

امور چنان تسلیم مقدّرات است که حتی گاهی تدبیر موجب مرگ میشود.

هیچکس نمیتواند قانون خداوندی را برپای دارد، جز کسی که تصنّع نکند و خود را به مردم خارج از جادهی حق تشبیه نکند و دنبال انگیزهی طمع و تمایلات نرود.

هیچکس به خیر نمیرسد، جز کسی که عمل به خیر میکند و به هیچکس پاداش شرّ داده نمیشود، جز به مرتکب شرّ.

هیچ آدم شکیبایی پیروزی را از دست نمیدهد، اگرچه زمان به درازا بکشد.

هنگامی که درودی به تو گفته شد، با درودی بهتر آن را پاداش بده و هنگامی که دستی به تو عطایی کند، تو با بیش از آن عطا، مقابله کن و با این حال برتری از آنِ کسی است که آغاز کرده است.

هلاک نمیشود کسی که مشورت کند.

هلاک شد کسی که ارزش خود را نشناخت.

هشیار باشید! کسی را که حق سودش نبخشد، باطل ضررش خواهد زد و کسی را که هدایت راستش نسازد، گمراهی به هلاکتش خواهد کشید.

هرگز کسی را به مبارزه دعوت نکن و اگر به مبارزه دعوت شدی، بپذیر، زیرا کسی که دعوت به مبارزه کند، ظالم است و ظالم همواره شکست خورده است.

هرگز حیثت و موقعیت چشمگیر یک انسان باعث نشود تو کوشش و تکاپوی اندکِ او را بزرگ بشماری [و برعکس] موقعیتِ حقیر یک انسان موجب نشود کوشش و تکاپوی بزرگِ او را کوچک به حساب بیاوری.

هر که خود را در محل تهمت درآورد ملامت نکند کسی را که گمان بد به او میبرد.

هر کسی سستی را اطاعت کند، حقوق را ضایع سازد و هر کس سخنچین را اطاعت نماید، دوست را تباه کند.

هر کسی دو شریک در مال دارد: وارث و حوادث.

هر کس نفس خویشتن را در موارد تهمت قرار بدهد، کسی را که به او بدگمان باشد، ملامت نکند.

هر کس نسبت به تو خوشگمان باشد، گمانش را تصدیق کن و هرگز حق برادرت را به خاطر دوستیای که بین تو و اوست، تباه مساز، زیرا برادر تو نیست کسی که حق او را ضایع کنی.

هر کس نزاع و تخاصمش بر مبنای نادانی باشد، کوریِ او دربارهی حق فراوان خواهد بود.

هر کس کفایت ورزید به حدّ کفایت از معیشت، به آسودگی دست یافت و در گشایش راحتی مستقر شد.

هر کس عناد ورزید، راهها برای او سنگلاخ و ناهموار گشت و شئون زندگیاش دچار مشکلات و راه رهایی برای او تنگ شد.

هر کس عملش او را به عقب بیندازد، نَسَب (نژادش) او را جلو نیندازد.

هر کس عقلش او را عقب بیندازد، نژاد و نَسَبش نمیتواند او را پیش ببرد.

هر کس عطا کند، به موقعیتی بالا میرسد.

هر کس صبر و بردباری نجاتش ندهد، اضطراب و داد و فریاد او را بکشد.

هر کس شمشیر ظلم بکشد، با همان شمشیر کشته میشود.

هر کس شرافت و حیثیتِ نفس خویشتن را از دست داده باشد، شرافت پدرانش سودی به حال او ندارد.

هر کس دربارهی تو گمان خوش داشت، گمان او را تصدیق کن.

هر کس حق کسی را ادا کند که حق او را ادا نمیکند، او را پرستیده است.

هر کس چیزی را طلب کند، یا آن را و یا [حداقل] اندازهای از آن را پیدا میکند.

هر کس ترسد (احتیاط کند)، در امان باشد و هر کس عبرت بگیرد، بینا گردد و هر شخصی که بینا شود، به مقام فهم رسد و کسی که بفهمد، به علم نایل گردد.

هر کس به نتیجهگیری و پاداش یقین داشته باشد، برای بخشش دست میگشاید.

هر کس بدون آشنایی با فقه به تجارت پرداخت، خود را در معرض ربا قرار داد.

هر کس با دستی کوتاه (ناتوان) عطا کند، با دستی بلند (توانا) به او عطا شود.

هر کس با حق گلاویز شود، حق او را میافکند.

هر کس با حق به ستیزه برخیزد، هلاک شود.

هر کس از خود راضی باشد، ناراضیان وی فراوان خواهند بود.

هر کس از حق تجاوز کرد، راه برای او تنگ میشود و هر کس به اندازهی خود کفایت کند، برایش پایدارتر است.

هر کس از جادهی حقیقت بلغزد، نیکی نزد او بد، و بد نزد او نیکی تلقی میشود و به مستی گمراهی مبتلا گردد.

هر کس "نمیدانم" را ترک کند، در هلاکتگاهها سقوط میکند.

هر انسانی باید کرامت و خیر را با پذیرش آن استقبال کند و از هر حادثهی کوبنده، پیش از آنکه وارد شود، برحذر باشد. و هر کسی باید بنگرد در کوتاهی روزها و اقامت اندک در منزلگاهی که [با سرعت] آن را به منزلگاه دیگر تبدیل خواهد کرد.

وقتی مؤمن بخواهد سخنی بگوید، نخست دربارهی آن در نفس [و شخصیت] خود میاندیشد؛ اگر خیر و صلاح باشد، آن را آشکار میکند و اگر شرّ و فسادی در آن باشد، آن سخن را میپوشاند.

نفوس انسانهای متّقی هنگام بلا، همان گونه است که در حالات آسایش.

نباید یک انسان بخیل بر نوامیس و نفوس و اموال و احکام و زمامداری مسلمین ولایت داشته باشد که حریص به اموال آنان باشد و نباید شئونِ حیاتی مسلمانان به ولایتِ جاهل واگذار شود، که آنان را با نادانی خود گمراه سازد. و نیز نباید والی مسلمانان جفاکار باشد که آنان را از روی جفا از حقوق خویش محروم کند.

ناشنوا باد، گوشی که نصایح رسا و سازنده را درنیابد! کسی که فریاد بلند، گوشش را کوبیده و کَر ساخته، چگونه از صدای ضعیف تأثر خواهد پذیرفت؟

من همواره به کمکِ انسان حقطلب، اِعراضکنندگان از حق را، و با انسانِ حقشنو که مطیع وظایف الهی است، گنهکارِ آشوبگر را خواهم کوفت تا آنگاه که واپسین روز حیاتم فرا رسد.

من در شگفتم از کسی که توانایی توبه و استغفار دارد، با این حال مأیوس میشود!

مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش سالم باشند، جز در مسیر حق. و اذیت و آزار مسلم صحیح نیست، جز برای وجوب.

محدودیت مدتِ زندگی، برای نگهبانی انسان از انحراف کافی است.

ماییم درختِ [پُر بار] نبوّت و محل فرود رسالت و جایگاه تردّد فرشتگان و معادن علم و منابع جوشانِ حُکم، یار و دوستدار ما، در انتظار رحمتِ خداست، و دشمن ما و کسی که با ما کینهتوزی دارد، در انتظار غضب الهی است.

کسی که فراوان سخن بگوید، به سرسامگویی افتد و کسی که بیندیشد، بینا شود.

کسی که درخت وجودش نرم و باطراوت باشد، شاخههایش زیاد شود.

کسی که در راه حق شهید شده است، منزلگه نهایی او بهشت و کسی که در راه باطل کشته شده، سرنوشتش رو به آتش است.

کسی که تو را از یک ناگواری بترساند، مانند کسی است که به تو مژده داده است.

کسی که برای این دنیا به تلاش بیفتد، او را ترک گوید و کسی که دربارهی دنیا بیاعتنایی کند، دنیا به سراغ او آید و مطیعش شود. کسی که از این دنیا وسیلهی بینایی جوید، او را بینا سازد و کسی که در او بنگرد و خیره شود، نابینایش نماید.

کسی که بدون علم حرکت میکند، مانند کسی است که بیراهه میرود. چنین شخصی هر اندازه که از راه واضح دور شود، از هدفی که به آن نیازمند است، دورتر میشود. و آن کس که به علم عمل کند، مانند کسی است که در راهِ آشکار و روشن حرکت مینماید.

کسی که با بینایی دلش مینگرد و با بصیرت عمل میکند، آغاز کارش این است که باید بداند آیا عمل او به ضرر اوست، یا به نفع او. اگر به سود اوست، حرکت خود را ادامه بدهد و اگر به زیان اوست، از حرکت در مسیری که به زیان او میانجامد، بازایستد.

کسی که امین نباشد و امانت را برنگرداند، خسارت خواهد دید.

کسی که اطاعت نمیشود، رأیی ندارد.

کسی که از روی تقیه قسم بخورد برای آنکه دفع ضرری از خود بکند برای او گناه و کفاره نیست.

کسی که از جهاد کراهت دارد، نبودنش بهتر از حضورش در معرکه است و نشستناش بینیاز کنندهتر از حرکت و برخاستن اوست.

کسی را که فرمان نبرند چه رأی به کار برد.

کسی به بهشت داخل نمیشود، جز اینکه پیشوایان الهی را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند و کسی به دوزخ داخل نشود، جز اینکه آنان را منکر و آنان نیز او را منکر شوند.

کراهت دارد که آدمی در خانه شب به روز آورد که دری و پردهای نداشته باشد.

کار خیر را انجام بدهید و چیزی را کوچک مشمارید، زیرا کار نیکو کوچکش بزرگ است و اندکش فراوان، و هیچ کس از شما نگوید: کسی [دیگر] برای انجام کار نیکو از من شایستهتر است.

قرآن عزّت و شرفی است برای کسی که آن را [برای حیات معقول خود] یاور اتخاذ کرده و امان است برای کسی که وارد آن شود و هدایتی است برای شخصی که از آن پیروی نماید و عذر است برای آن انسان که خود را به آن نسبت بدهد و دلیلی است روشن برای کسی که در سخن گفتن به آن استناد کند و شاهدی است [راستین] برای انسانی که به وسیلهی آن احتجاج کند.

قرآن است شفاعت کنندهی پذیرفته شده و گویندهی تصدیق شده. و هر کس که روز قیامت قرآن شفاعت او را کند، شفاعت قرآن برای او پذیرفته شود. و کسی که در روز رستاخیز، قرآن بدی او را گوید، گواهی قرآن بر علیه او مورد تصدیق قرار گیرد.

فقر، آدم باهوش را از اقامهی دلیل لال میکند.

علم به عمل دعوت میکند. اگر عمل آن را اجابت کرد، با آن خواهد بود، وگرنه کوچ میکند و از صحنهی وجود آدمی خارج میشود.

عاقل کسی است که هر چیز را در محل خود قرار میدهد.

ظلم هر کسی که به تو ستمی بورزد، در نظرت بزرگ جلوه نکند، زیرا چنین شخصی در ضرر بر خویشتن و سود رساندن به تو خواهد کوشید و پاداش کسی که تو را شاد کند، این نیست که با او زشتی نمایی.

ظلم و ارتکابِ خلافِ واقع، انسان را در دنیا و آخرتش هلاک میکند و نقص و اختلالِ وجودیِ او را نزد عیبجوی او پدیدار مینماید.

ظلم کننده و یاری کنندهی او بر ظلم و کسی که راضی به آن ظلم باشد هر سه در گناه شریکند.

ظالم سه علامت دارد: به کسی که بالاتر از اوست، با نافرمانی او ظلم میکند و به آن که پایینتر از اوست، با غلبه و زورگویی؛ و ستمکاران را یاری کند.

طلب روزی نیکو نکرده است کسی که از برای تجارت به دریا سوار شود.

شقی آن کسی است که از هوا و غرور خود فریب خورد.

سینهی انسان عاقل، صندوق راز اوست و گشادهرویی طناب محبت و بردباری مخفیکنندهی عیوب است.

سیلِ انبوهِ فضیلتهای انسانی- الهی، از قلّههای روح من به سوی انسانها سرازیر میشود.

روزگار تو ای آدمی! بر دو نوع است: روزی به نفع تو و روزی به ضرر توست. در آن دوران که روزگار به سود تو میگردد، به خودکامگی مپرداز و در آن دوران که به ضرر توست، صبر و شکیبایی پیشه کن!

روزگار آدمی با دو روز میگذرد: یک روز به سود تو و روز دیگر به ضرر توست. و به یقین این دنیا خانهای است دگرگون شونده. پس آنچه از آنِ توست، سراغ تو خواهد آمد، اگرچه ناتوان باشی، و آنچه به ضرر توست، نمیتوانی آن را از خود دفع کنی، اگرچه قدرتمند باشی.

رزق (روزی) بر دو نوع است: روزیای که تو را میجوید و روزیای که تو آن را میجویی. پس هر کس دنیا را بجوید، مرگ او را طلب کند تا این که او را از دنیا بیرونش کند و کسی که آخرت را طلب کند، دنیا او را میجوید تا روزیِ او را کاملا~به او برساند.

دوست واقعی کسی است که هویّتِ دوستی را در نهان حفظ کند.

دنیا جایگاهی است راستین برای کسی که با واقعیت آن درست رویاروی شد و خانهی عافیت و گوارایی است برای کسی که آن را شناخت (معرفت از آن حاصل نمود). این دنیا خانهی بینیازیست برای کسی که از آن توشه برداشت و جایگاه پندگیریست برای کسی که از آن نصیحت پذیرفت.

دنیا جایگاه عمل در آزمایشهاست. کسی که در این دنیا زندگی میکند، هرگز ساعتی در فراغت به سر نمیبرد، جز اینکه همان فراغتش روز قیامت برای او حسرتی خواهد بود.

در هنگام خوشی و رغبت، چنان عمل کنید که در زمان ترس و وحشت عمل میکنید. هشیار باشید! من ندیدهام مانند کسی را که جویای بهشت باشد و بخوابد و گریزان از آتش باشد و در خواب فرو رود.

خودپسندی آدمی، یکی از حسدکنندگانِ عقل اوست.

حیثیت انسان به اندازهی همّت اوست و صدق و صفای او به اندازهی رادمردیاش، و شجاعت او به اندازهی عظمتِ طبعش و پاکدامنی او به اندازهی غیرتش.

حق، چیزی است که به نفع کسی به جریان نمیافتد، جز اینکه روزی دیگر به ضرر او سراغش را خواهد گرفت [و برعکس]، و به ضرر کسی جاری نمیشود، جز اینکه روزی دیگر به سود او به جریان میافتد.

چه خانهی خوبی است این دنیا برای کسی که به خانه (حقیقی) بودنِ آن خسنود نباشد و چه محل خوبی است برای کسی که آن را برای خود محل وطن اتخاذ نکرده است. یقینی است که سعادتمندان دنیا در ابدیت کسانی هستند که امروز از آن گریزانند.

چون با کسی برادری کنی آنچه از او بینی بر محمل نیک حمل کن تا آنکه به حدّی برسد که دیگر محمل نیک نیابی.

جز این نیست که شما در این دنیا هدفِ تیرهای مرگ قرار گرفتهاید. با هر جرعهای که از این دنیا مینوشید، اندوهی است گلوگیر، و در هر لقمهای که از آن میخورید، ناگواریهایی است شدید. به هیچ نعمتی از این دنیا دست نمییابید، جز با از دست دادن نعمتی دیگر، و هیچ کسی از شما روزی عمر نمیکند، جز اینکه یک روز از مدتِ عمر او از بین میرود.

جز این نیست که دنیا، دیدگاه نهایی انسانِ نابیناست: او بعد از این دنیا و بالاتر از آن را نمیبیند. ولی شخص بینا کسی است که نگاهش از این دنیا به اعماق آن نفوذ میکند و بعد از آن و بالاتر از آن را میبیند، و میداند قرارگاه ابدی در ورای آن است.

جز این نیست که انسان به آنچه در زندگی اندوخته، مستحق پاداش یا عقاب میشود و به وصول آنچه پیش انداخته، گام برمیدارد.

پیروز نشد هر کس که گناه بر او پیروز شد و آن کس که شرّ بر او غلبه کند، مغلوب است.

به یاد مرگ باشید و غفلت از آن را کم کنید. شما چگونه غفلت میورزید از چیزی که هرگز از شما غافل نیست و به کسی (ملکالموت) طمع بستهاید که مهلتی به شما نخواهد داد؟

به ابر برقزنندهی دنیا ننگرید و در انتظار آن نباشید که برای شما بارانی ببارد، و گوش به کسی که برای دنیا سخن میگوید، فرا ندهید و کسی را که برای دنیاگرایی فریاد میزند، اجابت نکنید.

برای هر انسانی عاقبتی است، یا شیرین و یا تلخ.

برای دلهای فرزندان آدم، تمایل و رویآوردنی است و رویگرداندنی. پس دلها را به هنگام تمایل و روی آوردنِ آنها به کار گیرید، زیرا هنگامی که دل به اکراه وادار به کاری شد، نابینا میشود.

بر شما باد اطاعت کسی که در جهل به او معذور نمیباشید.

بدترین برادران، کسی است که برادران به خاطر او دچار تکلّف شوند.

بخل، همهی عیوب را در بر دارد. این صفتِ خبیث، افساری است که آدمی به وسیلهی آن به هر بدی کشیده میشود.

بپرهیز از رفاقت با انسان تبهکار، زیرا او تو را به هیچ و پوچ میفروشد.

بپرهیز از رفاقت آدم احمق، زیرا او میخواهد سودی به تو برساند، [ولی] ضرر وارد میسازد.

با کسی که روزی به او روی آورده، شرکت (همکاری) کنید، زیرا او شایستهتر به توانگری و سزاوارتر به روی آوردن بهره و منفعت است.

آنچه را نمیدانی، مگو، اگرچه آنچه که میدانی، اندک باشد. و دربارهی کسی دیگر مگو آنچه را که نمیخواهی دربارهی تو گفته شود.

آن مدعی که ادعایش اساسی ندارد، هلاکت در انتظار اوست، و کسی که افترا به واقعیات زند، به استقبال نومیدی و سقوط میشتابد.

آن کس که وقتی حق به او گفته شود، یا عدالت به او عرضه شود، از شنیدن و پذیرفتن آنها سنگینی احساس کند، عمل به آن دو برای او سنگینتر خواهد بود.

آن کس که در برابر حق عرض اندام نماید، آیندهای جز نابودی ندارد.

آن کس که به شدیدترین بلا مبتلاست، نیازش به دعا، بیش از آن بیبلایی نیست که از بلا در امان نیست.

آن کس که از جهاد بگریزد، بر طول عمر خود نمیافزاید، و بین او و روزی که مرگش فرا خواهد رسید، ممنوعیّتی ایجاد نخواهد شد.

آن کس را که به تو معصیت کند، به وسیلهی آن کسی که تو را اطاعت کند، بکوب، و با کسی که از تو پیروی کند و در انقیاد تو باشد، از کسی که از فرمان تو سرپیچی کند، بینیاز باش.

آن کس به مقصود خویشتن نایل گشت که پر و بالی داشت و به پرواز درآمد، یا فاقد قدرت بود و از هجوم به مخاطرات خودداری کرد و آسوده شد.

آن قدر پینه بر جامهی خود زدم که شرم کردم از آن کس که بر آن پینه میزد.

آگاه باشید! زبان، پارهای از انسان است. هنگامی که زبان امتناع کند (بند آید)، از سخن گفتن ناتوان شود و زمانی که زبان به فعالیت بیفتد، سخن گفتن به آن مهلت ندهد. و قطعی است ماییم فرمانروایان کلام که ریشهها و رگهای آن در ما روییده و شاخههایش بر ما خمیده است.

آدم نیکوکار بهتر از خودِ کار، و عامل شر از خود شر، بدتر است.

آدم طمعکار همواره در گرو ذلّت و پستی است.

این دنیا سرای ابدی است برای کسی که آن را متّهم نسازد و برحذر از آن نباشد.

ای فرزند آدم! آنچه را فوق معاش لازم اندوختی، تو در آن خزانهدار دیگری هستی.

انسانی که به شناخت خویشتن نایل نشده، در پستترین تاریکی نادانی غوطهور است.

برای دلها اقبالی (رویآوردنی) است و ادباری (رویگرداندنی). پس هنگامی که روی آورد، مستحبات را [هم] بر او عرضه کنید و اگر روی گرداند، تنها به واجبات قناعت کنید.

با کرامت و بخشش است که ارزشها عظمت پیدا میکند.

بخشش و احسان، نگهبان حیثیّت است و بردباری دهنبندِ احمق، و عفو زکات پیروزی است.

غضب خود را فرو بَر و تحمّل داشته باش و هنگام توانایی، بخشش و چشمپوشی کن و هنگام خشم، بردبار باش و هنگام قدرت، عفو و اغماض کن.

هر مؤمنی که صدای مهمانی را بشنود و به آن شاد شود گناهش آمرزیده شود.

هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی، عفو و بخشش را شُکر غلبهات بر او قرار بده.

طمعکاری، بردگی جاودانی است.

مرگ در رابطه با شما چنان است که گویی چنگالهای خود را در شما فرو برده و حوادث شدید و دشواریهای ترسناک، شما را احاطه کرده است. پس علایق خود را از دنیا قطع و بر توشهی تقوا تکیه کنید.

با پاداش نیکو دادن به نیکوکار، بدکار را بیازار.

تفاوت زیادی است بین دو عمل: عملی که لذتش میگذرد و نتیجهی زشتش میماند، و عملی که زحمتش میرود و پاداش نیکویش میماند.

حق، گستردهترین اشیاء است در توصیف، و محدودترین و تنگترین اشیاء است به هنگام اجرای منصفانه.

محبت پدران موجب خویشاوندی میان فرزندان است، و خویشاوندی به محبت بیشتر نیازمند است تا محبت به خویشاوندی.

نافع و مبارکترین شیرها برای فرزند شیر مادر است.

هنگامی که زنان به مرحلهی نهایت ادراک رسیدند، خویشاوندان پدری مانند برادران و عموها، به امر زنان شایستهتر از مادرند.

از عیادت کنندگان کسی ثوابش بیشتر است که زودتر برخیزد مگر آنکه بیمار نشستن او را خواهد و از او سؤال کند که بنشیند.

بپرهیز از هر عملی که اگر دربارهی آن سؤال شود، صاحب آن منکر شود یا از آن پوزش بطلبد.

پیش از حرکت در راه، از همراه و پیش از قرار گرفتن در خانه دربارهی همسایه تحقیق نما.

در آن هنگام که زمین، لرزهی بزرگ را بگیرد و قیامت با حوادث بزرگش محقق گردد و هرکس به عملی که کرده، ملحق شود و به هر معبودی آنکه عبادتش نموده، برسد و اهل هر طاعتی به مطاع خود نایل آید، در آن روز، در سنجش عدالت و قسط خداوندی یک نگاه در هوا و صدای آرام حرکتِ قدم در زمین به نتیجه و جزای خود نرسد، جز بر مبنای حق خود.

شفاعت کننده، بالِ جوینده است.

برای آن ظالم که ابتدا به ظلم کرده، فردا [از پشیمانی] پشتِ دست به دندان گزیدن در پی دارد.

تندخویی نوعی از جنون است، زیرا شخص تندخو از کار خود پشیمان میشود و اگر ندامتی حاصل نکرد، پس جنونِ او مستحکم است.

شادی تو در آن اندوختههای نیکو باشد که برای ابدیت از پیش فرستادهای و تاسف و حسرتت دربارهی چیزی باشد که پس از خود به جای میگذاری و تمامی اهتمام تو دربارهی پس از مرگ باشد.

نافرمانی و سرپیچی از نصیحتِ ناصح مهربان و عالِم تجربهدیده، موجب حسرت میشود و پشیمانی به دنبال میآورد.

شعلههای جنگ زبانه میکشد و روشنایی شعلههای جنگ سر بر کشیده است. صبر و بردباری برای استقبالِ رویدادهای کارزار را دریابید، زیرا شکیبایی و تحمل، بهترین انگیزه برای پیروزی است.

مرگ و نابودی شما در آن زندگی است که از دشمن شکست بخورید و ذلیل شوید. زندگی فناپذیرِ شما، در آن مرگی است که با پیروزی بر دشمن از این جهان رخت بربندید.

[هنگامی که ظاهر یک شخص تو را به شگفتی وادارد]، تجربه کن، [باشد] که او را دشمن خواهی داشت.

از گذشتهی دنیا برای آیندهچی آن عبرت بگیر و تجربه بیندوز، زیرا بعضی از امور دنیا همانند بعضی دیگر است و آخر آن به اول آن ملحق و ضمیمه میشود و همهی امور دنیا حجابی بین انسان و هدفِ اعلای او بوده و در آخر کار از او جدا میگردد.

تجربه و عبرت گیری، تبلیغ کنندهای است خیرخواه.

در مشقّت و سختیهایی که رو به سوی آنها میروید و در آن حوادث بزرگی که پشت سر گذاشتهاید، عواملی برای تجربه و عبرت وجود دارد.

عقل، حفظِ تجربههاست و بهترین تجربهها چیزی است که پندی به تو دهد.

از زنان پلید بترسید و از خوبان آنان برحذر باشید. در کارهای نیکو از زنان اطاعت مکنید، تا در کارهای زشت طمعی نورزند.

اگر نفس خود را از مقداری فراوان از چیزهایی که دوست میداری، به خاطر ترس از یک ناگواری، بازنداری، هوی و هوسهای نفسانی تو را به مقداری فراوان از ضررها میکشاند.

بهترین خصلتهای زنان، بدترین خصلتهای مردان است: کبر، ترس و بخل. پس اگر زن متکبّر باشد، در برابر هیچکس جز همسرش سر فرود نیاورد و اگر بخیل باشد، مال خود و مال شوهرش را حفظ میکند و اگر ترسو باشد، از هر چیزی که حالت تعرّض به او داشته باشد، وحشت میکند.

ترس و هراس، همراه نومیدی است و شرمندگی با محرومیّت، و فرصتها مانند ابر در گذر است و فرصتهای خیر را غنیمت بشمارید.

هرگاه دنیادار به خوشی آن اطمینان داشته باشد، دنیا او را به نتایج وحشتناک میکشاند، یا اگر در آن به انس گرفتن آرمید، او را به وحشت میرساند.

اهتمام بورزید به کار، برخیزید برای کار، سپس کار را ناتمام نگذارید و به پایان برسانید. و در تصمیمی که گرفتید، استقامت بورزید، استقامت. شکیبا باشید، شکیبا. پرهیزکاری پیشه کنید، پرهیزکاری.

چه بسا تصمیمهای روزانه که خواب آنها را شکست.

این دنیا خانهی فنا و زحمت است و جایگاه دگرگونیها و عبرتگیریها.

از زشتترین حالات زمامداران نزد مردمان صالح، این است که مردم دربارهی آنان گمان فخرفروشی و غرور ورزی داشته باشند و وضع شخصیتی آنان بر کبر مبتنی شود.

افتخار و به خود بالیدن را کنار بگذار و کبر و خودپسندیات را ساقط کن و به یاد قبرت باش.

بپرهیز از خودپسندی و بالیدن به خود، و از اطمینان به آنچه که از نفس خود، تو را به خودپسندی وادار کرده است.

به کدامین مسیر منحرف میشوید و به کدامین سوی برمیگردید؟ یا به کدامین پشتیبان مغرور میشوید؟ جز این نیست که نصیب هر یک از شما از زمین، خوابگاهی به طول و عرض قامتِ شماست که گونه بر خاکش خواهید نهاد؟

تمایلات، کلیدِ مشقتهاست و مَرکبِ زحمت و آزار، طمع و کبر و حسد انگیزههایی برای تجاوز به سوی گناهان و شرّ در بر گیرندهی همهی بدیهای عیوب است.

تواضع و فروتنی را بر سر نهید و تکبر و نخوت را زیر پا محو و نابود بسازید و خودپرستی و خودستایی را از گردنهایتان درآورید.

خودپسندی، ضد درستی و آفتِ عقلهاست.

خودپسندی، مانع افزایش امتیازات است.

راه رفتن پیاده با سواره باعث غرور و فساد سواره و موجب مذلّت و خواری پیاده است.

میان شما و نصیحت، پردهای از غرور است.

آگاه باشید! احتیاج و بینوایی بلاست و شدیدتر از بینوایی، بیماری بدن است.

پشیمانی، میوهی تفریط است، و سلامت محصول احتیاط.

تمسّک کنید به کتاب خداوندی، زیرا «این کتاب طنابی محکم، و نوری است آشکار» و شفایی است سودمند.

تندرستی بدن از کمی حسادت است.

قرآن را بیاموزید، زیرا آن بهترین گفتار است. در آن قرآن تدبّر و تفقّه نمایید، زیرا بهار دلهاست و از نور قرآن شفا بطلبید که قرآن شفای سینههاست، و آن را نیکو تلاوت کنید، زیرا سودبخشترین سرگذشتهاست.

مسلمان تا بیماری او بر صحتش غالب نشود باید دوا نکنند.

هیچ خیری که پشتش آتش است، خیر نیست و هیچ شرّی شر نیست که پشتش بهشت است و هر نعمتی جز بهشت، محقّر است و هر بلایی جز آتش، عافیت است.

اعضای شما شهود خداوندی هستند و اندامهایتان لشکریانش و وجدانهایتان چشمانش و خلوتهای شما برای او آشکار است.

سوگند به خدا! اگر شما از شمشیر این دنیا فرار کنید، توانایی سالم ماندن از شمشیر آخرت را ندارید، و شما سروران عرب و بزرگترین برجستگان هستید. قطعی است که غضب خداوندی و ذلّت و پستی پایدار و ننگ و عار جاودان، در فرار از دشمن است.

آغاز و اساس دین، معرفت خداست و کمالِ معرفتِ او تصدیقش، و غایت تصدیق او توحیدش، و حدّ اعلای توحید او اخلاص به مقام کبریاییاش و نهایت اخلاص به او، نفی صفات از ذات اقدسش.

تقوا شما را به زندگی با رفاه و آسایش برمیگرداند که [امروز] برای شما ناپدید مینماید و شما را به وطنهای وسیع که فراتر از مادّه و مادّیات است و جایگاههای امن و مقامات عزّت رهنمون میشود، در روزی که چشمها باز و خیره میماند.

دنیا جایگاهی است که فنا بر آن مقدّر و خروج از آن به اهلش اجباری شده است. این دنیا بر مذاق فرزندانش شیرین و بر خیرهشوندگانش سبز و با طراوت است. این دنیا برای جویندهاش شتابان است، و بر دلِ نظارهکنندهاش مخلوط کننده و فریبا.

نمیباشد.

بردباری و آرامش دو همتایند که بزرگی همّت، آن دو را به وجود میآورد.

تا آنجا که بتوانم، از شعلهور ساختن آتش جنگ خودداری خواهم کرد. و آنگاه که چارهای ندیدم، دوای آخرین، داغ کردن است.

سکوت و آرامش بهترین مانع شکست و اضطراب است.

غصّه، نصف پیری است.

قلبِ انسانِ جوان، مانند زمین خالی از کشت است که هرچه در آن پاشیده یا کاشته شود، آن را میپذیرد.

سپاسگزاری بیش از شایستگی، چاپلوسی است و کوتاهی ورزیدن از اندازهی شایستگی، یا از ناتوانی است یا از حسادت.

حسادت رفیق، از بیماریِ دوستی است.

اگر شما میدیدید آنچه را که افراد نوع شما پس از عبور از دالان اسرارآمیز مرگ دیدند، شیون میکردید و به اضطراب میافتادید و به شنیدن حقایق تن درمیدادید و اطاعت از حقایق میکردید.

برای شما عوامل و وسایل بینایی آماده شده، اگر ببینید و جادهی هدایت برای شما هموار شده، اگر هدایت شوید و حقایق را به شما شنواندهاند، اگر بشنوید.

چشم زدن واقعیت دارد و افسونگری و جادوگری راست است و فالِ نیک زدن صحیح است و فال بد زدن درست نیست.

حقیقت این است که امروز دوران عمل است و حسابی در کار نیست (حساب محسوسی دیده نمیشود) و فردا زمان حساب است و عملی در کار نیست.

روشنایی چشم انسانِ باتقوا در حقیقتی است که زوال و فنا راهی به آن ندارد و پارسایی و امتناعش دربارهی چیزی است که زوال و نابودی بر سرش تاختن خواهد آورد. بردباری را با علم، و قول را با عمل درمیآمیزد.

هنگامی که مؤمن، برادرش را به غضب آورد، در حقیقت از او مفازقت کرده است.

آنچه که از حقوق خداوندی بر بندگانش واجب است، خیراندیشی و خیرخواهی به اندازهی طاقت و همیاری برای برپا داشتن حق در میانشان میباشد.

برترین چیزی که از این دنیا به آن نایل میشوی، خاموش کردن باطلی یا زنده کردن حقی باشد.

تو به بهانهی اشتغال به کارهای بزرگ از ضایع کردن حق کوچک معذور نیستی.

خاصیت حق این است که میتوانی آن را بگیری و میتوانی آن را رها کنی.

مبنای حق خود.

من نگهبانیِ شما را در راههای حق که در میان جادههای ضلالت کشیده شده، به عهده گرفتهام.

هر حقی در مقابل حقی است، که هر حقی تکلیفی را ایجاب میکند و هر تکلیفی، حقی را، و هیچ یک از این امور بدون دیگری تحقق پیدا نمیکند.

هر که جهاد را با قدرت بر آن ترک کند حق تعالی بر او جامهی مذلّت و خواری بپوشاند و بلا او را فرو گیرد و خشنودی از او دوری کند و در دیدهها حقیر و بیمقدار شود و راه اندیشه بر دلش بسته شود و مغلوب حق گردد و با او با انصاف و عدالت سلوک نکنند.

هواخواهانِ باطل از قدیم در اکثریّتاند و اگر در اقلّیّت باشد، [نقصی برای حق نیست] با این حال اجرایش امکانپذیر و قابل تحقّق است. چه اندک است بازگشتِ آنچه که روی گردانده، به گذشته خزیده است.

از غضب بپرهیز، زیرا غضب، لشکری بزرگ از لشکریان شیطان است.

این دنیا، نزدیکترین خانه به غضب خداوندی و دورترین خانه از رضای پروردگاری است.

سنگِ غضب در بنای خانه، ضامن ویرانی آن است.

همواره غضب را به تدریج بیاشام، زیرا من جرعهای که شیرین عاقبتتر و دارای پایانی لذیذتر از آن ندیدهام.

چشم چون سربند است برای نشستگاه و وقتی خواب در چشم آید، بندِ بسته باز شود.

خواب رفتن در حالت یقین، بهتر از نماز در حالت شک و تردید است.

خواب کردن پیش از نماز طلوع آفتاب و پیش از نماز خفتن پریشانی و فقر میآورد.

آبشخور این دنیا تیره، و چشمهسارش گلآلود و دارای منظری فریباست، و بیاعتنایی به آزمایشهایش مهلک. فریبندهای است در حال دگرگونیها (مانع از دریافت حقیقت) و روشنایی است در معرض زوال سریع، و سایهای است در حال برچیده شدن، و تکیهگاهی است مایل به سقوط.

خوشزبان، دارای دلی آهنین است.

رازهای مخفی برای بینایان آشکار و جادّهی حقّ برای کسی که از آن جادّه منحرف شده است واضح، و قیامت پرده از روی خود برداشته و علامت آن روز بزرگ برای کسی که دارای فراستِ نافذ باشد، ظاهر گشته است.

علم بهتر از مال است، [زیرا] علم تو را حفظ کند و تو مال را حراست کنی. مال را خرج کردن رو به تمامی میبرد و علم با انفاق و تعمیمش افزوده میشود. آنچه از مال ساخته است، با رفتن مال از بین میرود.

علم حاکم است و مال محکوم.

قناعت، مالی است تمام نشدنی.

قناعت، مالی است فناناپذیر.

مَثَل دنیا، مانند مَثَل ماری است که دارای پوست و گوشتی نرم است، در حالی که زهر کشندهای درون آن است، شخص نادان به آن میل کرده و خردمند عاقل از آن اجتناب نماید.

مال و فرزندان، کِشتگاه دنیاست و عمل صالح، محصولی از کِشتگاه دنیا برای آخرت است.

مال، اصل و مایهی شهوتهاست.

مردانی از مؤمنان، حقّ نماز را شناختند که نه زر و زیور مالِ دنیا آنان را به خود مشغول میدارد و نه آنچه که از مال و فرزند باعث چشمروشنی میشود.

من سَرور و پیشتاز مؤمنانم، و مال، پیشوا و سَرور تبهکاران است.

وصلهی رحم که بر مال میافزاید، و اجل را به تأخیر میاندازد؛ و صدقهی پنهانی که کفّارهی گناه است؛ و صدقهی آشکار که مرگ زشت و سخت را دفع مینماید؛ و انجام کارهای نیکو که از سقوطهای پست جلوگیری میکند.

هر مالی که به تو پندی داده باشد، از دستت نرفته است.

هیچ یار و یاوری موفقتر از توبه وجود ندارد و هیچ گنجی بینیاز کنندهتر از قناعت، و هیچ مالی بالاتر از خشنودی، از بین برندهی فقر نیست.

انسان عاقل با چشم دل، غایت و هدفِ نهایی خود را میبیند، و فراز و نشیب و پایین و بالای زندگی خود را میشناسد. دعوت کننده [در عرصهی هستی] دعوت به سوی حق نموده، و مسئول تزکیهی نفوس انسانها، کار خود را انجام داد. پس اجابت کنید دعوت کننده را و از پیشوایان پیروی کنید.

آگاه باشید که برای هر خونی، خونخواهی و برای هر حقّی، طلب کنندهای است. خونخواهِ خونهای ما، مانند حکم کننده دربارهی خویشتن است و آن خونخواه، خداوندی است که هیچ مطلوبی او را ناتوان نسازد و هیچ فرار کنندهای نمیتواند از او فوت شود.

آگاه باشید! ظلم بر سه قسم است: ظلمی که بخشوده نشود، و ظلمی که رها نگردد، و ظلمی که قابل بخشش باشد و مورد تعقیب قرار نگیرد. اما ظلمی که بخشوده نشود، شرک ورزیدن به خداست.

آگاه باشید! مَثَل اهل بیت محمد (ص) مَثَل ستارگان است. هر گاه ستارهای از آنان غروب کند، ستارهای دیگر طلوع نماید.

آگاه باشید! نیست میان حق و باطل، جز چهار انگشت.

با نابخرد (احمق) همصحبت مباش، زیرا او میخواهد کار خود را برای تو بیاراید و دوست دارد تو هم مثل او باشی.

برای اطاعت، نشانههای روشنی است و راههایی واضح و جادهی هموار و غایتی مورد جستجو. هشیاران به آن وارد میشوند و کودنهای نگونبخت با آن مخالفت مینمایند.

بیشتر هلاکت و سقوطِ عقلها زیر برقهای طمعهاست.

جاهلی که یادگیرنده است، مانند عالِم است و عالِمی که که در علم کجروی میکند، شبیه به جاهلی است موذی و لجوج.

خیری در سکوت از حُکم نیست، چنان که خیری در سخن گفتن از روی نادانی وجود ندارد.

قلب احمق در دهان اوست و زبان خردمند در قلب اوست.

ما در زمانی به سر میبریم که بیشتر مردمش مکر را هشیاری تلقی کردهاند و نادانان این مکرپردازی را به مهارت در چارهجویی نسبت میدهند.

هر که با نادانی تجارت کند در ربا خوردن فرو میرود.

هنگامی که عقل کامل شد، سخن کم میشود.

هیج بینیازی مانند عقل و خرد نیست و هیچ فقری مانند نادانی و هیچ ارثی مانند فرهنگِ شایسته و هیچ پشتیبانی مانند مشورت نمیباشد.

هیچ خیری در سکوت از حکمِ بهجا نیست، چنان که هیچ خیری در سخن بر مبنای نادانی نیست.

برای هر مدّتی (در هر حادثه و نوع زندگی) کتابی است، و برای هر غیابی، بازگشتی. بشنوید حکمت را از شخصیّت ربّانی که در میان شماست و دلهایتان را برای پذیرش از او حاضر کنید.

بگیر حکمت را، اگرچه حامل آن از اهل نفاق باشد.

بهترین سخن آن است که سودی بدهد. علمی که خیری در آن نیست، سودی ندارد و از علمی که شایستهی تعلّم نیست، نفعی نتوان بُرد.

پایینترین علم همان است که منحصر در زبان است و بالاترین علم آن است که در اعضاء و ارکانِ وجودِ آدمی آشکار میشود.

حکمت را هر جا باشد، بگیر، زیرا حکمت گاهی در سینهی منافق به حرکت درمیآید تا از آن بیرون آید و نزد آنان که شایستهی آن هستند، میآرامد و در سینهی مؤمن جایگیر میشود.

حکمت، گمشدهی مؤمن است.

خداوند عزیز، همهی آثار اعمالِ شما را [از خیر و شر] معیّن فرموده و همهی اعمال شما را دانسته، و اجلهای شما را ثبت نموده است.

دو گرسنه (جویندهی حریص) هرگز سیر نمیشوند: جویندهی علم و جویندهی دنیا.

راویان علم فراوانند و دقتکنندگان و مراعاتکنندگان آن اندکند.

راویان علم فراوانند و رعایت کنندگانش اندک.

علم، راه پوزش را بر کسانی که میخواهند بر جهل خود اصرار بورزند و علت برای آن میآورند، بسته است.

هر ظرفی از محتوایی که در آن قرار داده میشود، پر میگردد، جز ظرف علم که هرچه محتوا در آن افزوده شود، بر ظرفیتش بیفزاید.

انسانی که به وسیلهی آن احتجاج کند.

باید که یاری کردن شما به یکدیگر در طاعت خدا باشد به درستی که اگر یاری یکدیگر بکنید همیشه با رفاهیّت و نعمت خواهید بود در طاعت خدا و باز ایستید از معصیت خدا.

بسا خیرخواهی که دربارهی تو و برای تو خیراندیشی و خیرخواهی میکند، ولی نزد تو متهم است. و بسا راستگویی که خیر دنیا را به تو راست میگوید، ولی از طرف تو تکذیب شده است.

به درستی که چیزی بدتر از شرّ نیست، جز کیفر آن و چیزی بهتر از خیر نیست، جز پاداش آن.

به درستی که مرگ، ویران کنندهی لذتهای شماست و تیره کنندهی شهوات و دور کنندهی مقاصد شما. دیدار کنندهای است ناخوشایند. متّصلی است به انسان که مغلوب نمیشود و کشندهای (کینهورزی) است که نتوان جستجویش کرد.

درستی آن رأی که با دولت پیش آید، با رفتن آن میرود.

از دست رفتن دوستان، غربت است.

از رفاقت با کسی که رأیش سست و بیپایه و عملش زشت است، پرهیز کن، زیرا محاسبهی ارزش همنشین با همنشین صورت میگیرد.

برادران مؤمن را به قدر پرهیزکاری ایشان دوست بدار.

برای پدیدهی خصومت و عداوت، هلاکتهاست.

حالت، دل را محکمتر و آرامتر میسازد.

خداوندا! اگر ما را بر دشمنان پیروز ساختی، ما را از ظلم و تعدّی بر کنار فرما و برای پیروی از حقّ موفّق فرما. و اگر آنان را بر ما غالب فرمودی، شهادت را نصیب ما فرما و از فتنه و آشوب ما را محفوظ بدار.

دشمنی با بندگان، توشهی بدی است برای معاد.

دلهای پارسایان در این دنیا میگرید، اگرچه بخندند، و اندوهشان سخت میشود، اگرچه شادمان باشند. خصومت آنان با نفسهای امّارهشان فراوان است، هر چند به آنچه به آنان روزی شده باشد، مورد غبطه باشند.

دوستان تو بر سه نوعند و دشمنان تو نیز بر سه نوع هستند: پس دوستان تو عبارتند از: دوستِ تو، دوستِ دوستِ تو، دشمن دشمن تو، و دشمنان تو عبارتند از: دشمن تو، دشمن دوستِ تو و دوستِ دشمن تو.

دوستی با دوستان خود هموار مکن و خود را پُر مده به ایشان بلکه روزی دشمن تو شوند و دشمنی را با دشمنان خود هموار بکن شاید که روزی دوست تو شوند.

دوستی، خویشاوندی اکتسابی است.

صالحان را برای صلاح ایشان دوست دار و مدارا کن به ظاهر با فاسقان و در دل دشمن ایشان باش.

صبر و شکیبایی بر دو قسم است: شکیبایی در برابر آنچه از آن کراهت داری و شکیبایی در برابر آنچه دوست داری.

مواظب باش دوستی تو دربارهی دوستت حدّی (اندازه) داشته باشد، زیرا باشد که روزی با تو خصومت بورزد. همچنین، توجه کن دشمنی تو دربارهی دشمنت اندازهای داشته باشد، زیرا ممکن است روزی فرا رسد که دوستت شود.

هرگز دشمن دوستت را برای خودت دوست اتخاذ مکن که به خصومت با دوستت منجر شود.

از این دنیا بهترین زاد و توشه که اندوختهاید، کوچ کنید، و بیش از حدّ کافی از این دنیا مخواهید، و بیش از آنچه برای معاش زندگی لازم است، مجویید.

از بین میرود.

این دنیا در برابر چشمم پستتر و موهونتر از دانهی تلخ ناچیزی است که به کار دبّاغی برآید.

آنچه از دنیا به سوی تو آید، آن را بگیر و از آنچه از تو رویگردان شود، چشم بپوش. پس اگر نتوانستی، در طلب دنیا، از نیکی و شایستگی تجاوز مکن.

آنچه از دنیا وجود دارد، پس از اندک زمانی، گویی وجود نداشته است و آنچه از آخرت وجود دارد، پس از اندک زمانی (پس از مرگ)، گویی ابدی است. هر قابل شمارشی، پایانپذیر و هر چه مورد انتظار است، آینده و هر آیندهای، نزدیک و در حال رسیدن است.

بپرهیز از آنکه مرگ بر سرت تاختن آورد و تو در طلب دنیا از پروردگارت گریخته باشی.

برای هر یک از دنیا و آخرت، فرزندانی (علاقهمندانی) است. شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا مباشید، زیرا هر فرزندی در روز قیامت به پدرش ملحق خواهد شد.

برحذر باشید از دنیا، زیرا این دنیا به شدّت مکرپرداز و مغرور کننده و فریباست. روزی دهنده است و روزی ممتنع (چیزی میدهد و از چیزی دیگر جلوگیری میکند)، میپوشاند و میکَنَد. آسایشش دوامی ندارد و مشقتش پایان نپذیرد و بلایش متوقف نشود.

بسا، باشد که چیزی را از خدا مسئلت نمایی، ولی آن خواسته به تو داده نمیشود، ولی در مقابل، بهتر از آن خواسته، یا در این دنیا و یا در آخرت نصیبت میشود. یا آن خواسته به خاطر آنچه برای تو بهتر است، از تو برمیگردد.

بهترین شهر یا کشور برای تو، جایی است که زندگی تو را تنظیم و آماده کند.

جز این نیست که مَثَل دنیا مانند ماری است که لمس آن نرم و زهرش کشنده است.

خیری در این دنیا نیست، جز برای دو نفر: شخصی که از گناهانی که مرتکب شده، توبه کند و آنها را جبران نماید و شخصی که برای وصول به خیرات بشتابد.

در این دنیا هیچ بندهای نعمتی را به دست نمیآورد، جز اینکه از نعمتی دیگر جدا شود، و به روزی از عمر خود روی نمیآورد، جز اینکه با نزدیکی به اجل، روزی دیگر را از دست دهد.

دنیا گذرگاه است، نه خانهی پایدار ماندن.

دنیادار با آنچه از دنیا به دست آورده، از آنچه که به آن نرسیده است، بینیاز نمیشود و پس از آن، نوبتِ از دست دادن آن چیزهایی که انباشته و شکستن آنچه محکم کرده است، میرسد.

دنیای شما نزد من، از اخلاط دماغ یک بُز ناچیزتر است!

روزگار بر آیندگان چنان میگذرد که بر گذشتگان. آنچه از زمان پشت گرداند، برنمیگردد و آنچه در جویبار زمان است، ابدی و سرمدی نخواهد ماند.

شما را از دنیا برحذر میدارم، زیرا این دنیا شایستهی استقرار برای سکوت نیست و خانهای نیست که بتوان امیدِ عاملِ حیاتِ [همیشگی] به آن بست.

عیب تو پوشیده است، تا زمانی که دنیا به تو روی آورد.

من شما را از دنیا برحذر میدارم، زیرا این دنیا شیرین و سبز و خرّم و با شهوات پیچیده است.

هر آنچه بتوان به آن قناعت کرد، برای زندگی کافی است.

هر چیزی از دنیا، شنیدنش باعظمتتر از دیدن آن است و هر چیزی از آخرت، دیدنش باعظمتتر از شنیدن آن است. پس کفایت کند شما را از دیدن امور دنیوی شنیدنش، و از غیب، خبری که از آن داده میشود.

هیچ انسانی از این دنیا شادمان نشد، جر اینکه اشکی به دنبالش فرا رسید. به احدی با سود و خیرات و شادیهای خود روی نشان نداد، جز اینکه با ضررهایی که به او وارد کرد، به او پشت گرداند (و راه خود را پیش میگیرد). بارانی اندک از رفاه بر کسی نبارید، جز اینکه رگباری از ابر بلا و ناگواریها بر او فرو ریخت.

هیچ چیزی به انتقام خداوندی نزدیکتر و از نظر نتایج وخیمتر و برای نابود کردن نعمت خداوندی مؤثرتر و برای منقرض ساختن روزگار دولت، قاطعتر از خونریزی به ناحق وجود ندارد.

معادل ابجد

یار با وفای امام علی

503

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری